جفتوجور
امیرجلالالدین مظلومی/ روزنامهنگار
چندی است میکوشم عادت کاملبودن چیزها را از سر واکنم.
پای پنجره شب، تماشا میکنم. آسمان تهران خاکستریتر از آن است که ماه و ستارهای داشته باشد. با خودم میگویم شب بیکوکب هم میشود، نمیشود؟
مدتهاست شعر بیوزن و نظم شنیدهام و داستان بیحادثه و شگفتی خواندهام. سوزی در نغمهسازی و شوقی در گفتن رازی نیافتهام. زمستانهای بیبرف و بهارهای بیرنگ. یلداهای کوتاه و نوروزهای پرآه. بهار پارسال ریواس نداشت. تابستان امسال گیلاس ندارد. آبانها میرسند و بیبارانند و مهرها میروند و نامهربانند.
به گمانم آیندگان آسمان بیاوج و دریای بیموج را هم به این سیاهه اضافه کنند.
اما چیزی که هست هنوز نمیتوانم یا شاید نمیخواهم آدمها را هم در این تهیدستیها با طبیعت شریک بدانم. از ته دل میخواهم گلها خندان باشند و کودکان شادمان. مردها نرمخوی و دختران شرمروی.پیران همراه باشند و جوانان سر به راه.
چیزی که این آرزو را دستیافتنی جلوه میدهد، ایمانم به قدرت اراده انسانهاست.
بسیاری از اجزای طبیعت در چگونه بودنشان بیاثرند و از آنچه بر سرشان میرود بیخبر. اما نمیتوان آدمها را هم چنین انگاشت. هنوز اشکی میچکد، دلی میتپد، شعله عشقی زبانه میکشد و شاخه آرزویی جوانه میزند.
شاید تمایل جهانی برای راحتتر زیستن روزی جایش را به عزم انسانی برای بهتر بودن بدهد. اگر چنین باشد، انسان ارزشهایش را تا همیشه با خود دارد. به این ترتیب فردا زیر این گنبد کبود قصه مادران فداکاری است و شیوه همسران وفاداری، انسانها جفتوجورند و پنجرهها رو به نور.