• یکشنبه 2 دی 1403
  • الأحَد 20 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 22
یکشنبه 10 دی 1396
کد مطلب : 2815
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/AD7j
+
-

گپ و گفت با گلفروشی که از 5 سالگی در کنار گل‌هاست

از خدا همه‌چی می­ خوام

از خدا همه‌چی می­ خوام

مهوش کیان ارثی:

 

به مغازه‌اش که وارد می‌شوم بلافاصله بوهای خوش گل‌های مختلف به استقبالم می‌آیند اما از کسی خبری نیست! جلوتر، یک در شیشه‌ای کشویی منتظرم است.

وقتی مقصودم را برای مردی که دارد یک سبد گل درست می‌کند توضیح می‌دهم، می‌گوید: «خودتون که همه‌چی‌و گفتین! من دیگه چی بگم؟».

می‌گویم: «منظورم، شنیدن تجربه‌های شماس». به مردی که پشت یک میز نشسته اشاره می‌کند و می‌گوید: «بهتره با ایشون صحبت کنین».

وسایلم را از کیفم درمی‌آورم و از نفر دوم می‌پرسم: «شروع کنیم؟». با ‌آرامش و طمأنینه می‌پذیرد. تا نگاهی به دوروبر بکنم که ببینم کجا برای کار راحت‌تر است کاغذهای روی یک صندلی را برمی‌دارد تا بنشینم.

 

کارتون چیه؟

کار ما «دیزاین» گله.

یعنی گلفروشی؟

هم گلفروشی، هم دیزاین؛ هردوتا با هم.

چطور شد که به این کار مشغول شدین؟

این کار پدریه.

شما از کی شروع کردین؟

 از پنج‌سالگی اومدیم اینجا. بچه بودیم که همراه پدرمون اومدیم. در هفته، یکی‌دو روز بودیم. یواش‌یواش عادت کردیم.

خودتون دوس داشتین یا پدرتون می‌خواس؟

زمانی که آدم بچه‌س، خودش دوس داره. وقتی بزرگ می‌شه باید انتخاب کنه . ما هم بچه بودیم و کم‌کم عادت کردیم. دیگه آدم آلوده می‌شه توش.

چرا آلوده؟

یه نوع اعتیاد می‌شه. وقتی از پنج‌سالگی اومدی، یه نوع عادت می‌شه. دیگه نمی‌تونی ازش دل بکنی؛ حالا خوب یا بد.

یعنی اگه پدرتون گلفروشی نداشت، دوس داشتین چه‌کار می‌کردین؟

خودم شخصا یه کاری انتخاب کردم ولی چون شرایط مملکت جوری بود که با کار ما همخونی نداشت، شکست بدی خوردم و دوباره برگشتم به این کار.

چه کاری بود؟

خدمات مجالس؛ جشن و عروسی.

چقدر طول کشید؟

2سال .

سرمایه اون کار رو از کجا آوردین؟

بالاخره کار کرده بودیم از قبل.

چه کاری؟

همه کاری .

مثلا؟

الان دنیای دلال‌بازیه؛ اول کار دلالی، واسطه‌گری، بعدش همون دیزاین گل.

(خیلی آرام و خونسرد حرف می‌زند. در چهره‌اش هیچ واکنشی پیدا نیست. خیلی هم اصرار دارد که کارش را فقط «دیزاین گل» بنامد.)

دلالی در چه کاری؟

هر چی. الان مگه کسی کار دلالی ثابت داره؟

(طوری با اطمینان این جواب را می‌دهد که انگار من خیلی از مرحله پرتم. خیلی هم کوتاه و مختصر حرف می‌زند؛ یا عادتش است یا می‌خواهد کار، زودتر تمام شود.)

پدرتون موافق کار دلالی شما بود؟

ببینین! دلالی دیگه موافق/مخالف نمی‌خواد؛ مثلا شما می‌گین کاغذ، من می‌گم سراغ دارم؛ برات می‌یارم. این وسط یه پورسانتی گرفتی، رفتی. دیگه موافق/مخالف نداره!

چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟

41سال. دیپلم تجربی.

اهل کجایین؟

تهران.

(خانمی می‌آید و بامبو می‌خواهد؛ «نمی‌یاد؛ بامبو، بن‌سای... نباید بیاریم؛ قاچاقه!»)

چرا کار خدمات مجالس‌و انتخاب کرده بودین؟

چون کاریه که شاده؛ با آدم حرف می‌زنه! شادی مردم قشنگه برای آدما. 

(چهره ساکت و سنگینش کمی شاد می‌شود. تلفنش زنگ می‌خورد. شماره را نگاه می‌کند و جواب می‌دهد؛ «دیشب؟ آره، زلزله رو فهمیدیم... چیکار کردم؟! تخت گرفتم خوابیدم... بیرون چرا می‌رفتم؟ اگه قراره بمیریم، خونه‌م می‌میریم، تو پارک‌م می‌میریم. ما طبقه چهارمیم دیگه؛ روییم؛ مث آسانسور می‌یایم پایین.)

برگشتین گلفروشی، درآمد مغازه بین شما و پدرتون نصف می‌شد؟

قرار نبود نصف بشه.

وقتی برگشتین، ازدواج کرده بودین؟

بله.

بچه داشتین؟

نخیر.

وقتی برگشتین باید زندگی شما و پدرتون از اینجا اداره می‌شد؟

بالاخره ایشون کارفرما بود، ما کارگر؛ قرار نبود نصف بشه.

حقوق می‌گرفتین؟ چقدر؟

بله، طبق عرف.

چه سالی بود؟

88.

عرف اون‌موقع چقدر بود؟

حول‌وحوش یک و دویست.

چن تا شاگرد دارین؟

شاگرد چیه؟ ما خودمون اینجا کار می‌کنیم؛ نیازی نیس به کارگر.

(با اشاره به مردی که سبد گل درست می‌کند می‌پرسم:) 

پس این آقا چی؟

برادرمه .

پدر هنوز کارفرما هستن؟

بله .

می‌یان؟

گه‌گداری. جنسا رو ایشون تهیه می‌کنن؛ وقتی جنس لازم داشته باشیم.

پس برای ایشون کار می‌کنین؟

(می‌خندد؛ خیلی آرام... و سریع لبخندش محو می‌شود.) 

برای خودمون کار می‌کنیم. ما و پدر نداریم؛ یکی هستیم؛ فرق نمی‌کنه.

خودتون گفتین کارفرما هستن!

بله. کارفرما هستن ولی اگه بخوایم کارگری حساب کنیم، نمی‌تونیم کار کنیم؛ پدر و پسریه دیگه!

الان حقوق می‌گیرین؟

بله. اما نمی‌تونیم بگیم حقوق. اسمی به‌عنوان حقوق نمی‌ذاریم. حقوق با شرایط فعلی، اصلا شدنی نیست.

چرا؟

با این خرج سنگین و درآمد کم، نمی‌تونیم کار کنیم. ولی همون حرف پدری و پسری می‌زنیم که بتونیم کار کنیم.

شما الان ماهانه چقدر درآمد دارین؟

اصلا بهش فکر نمی‌کنیم و حساب نمی‌کنیم؛ چون درآمد کمه؛ کسب خرابه. 

(چهره‌اش هیچ حسی را بروز نمی‌دهد؛ نه حسرتی، نه غم و غصه‌ای. ظاهرا شرایطش را پذیرفته و با آن کنار آمده.)

بالاخره یه چیزی از درآمد برمی‌دارین که!

قرار نیست برنداریم. اگه بگیم حقوق «اِن»تومن، اون اِن‌تومنه درنمی‌یاد؛ شرایط، سخت می‌شه؛ نمی‌تونیم با هم کار کنیم. برای همین با همدیگه می‌سازیم؛ این 3نفر؛ 3نفر نه! یعنی 3تا خانواده.

به زندگی‌تون می‌رسه؟

خدا رو شکر. فقط خدا رو شکر می‌کنیم. شکر نکنیم، بی‌معرفتی‌یه. بعد چیز دیگه‌ای بگیم کم‌لطفی‌یه. قسمت ما فعلا اینه. نمی‌جنگیم با قسمت و روزی.

کمبود درآمد رو چه‌کار می‌کنین؟

به قول قدیمیا گرد می‌خوابیم؛ کار دیگه‌ای نمی‌شه کرد.

این جمله رو سال‌80 از یه نفر دیگه هم شنیدم.

کاری می‌شه کرد؟ می‌شه با خدا جنگید؟ تقدیر اینه امروز برای همه‌مون.

الان بچه دارین؟ 

یه دونه.

چند سالشه؟

 3سال.

چندوقته ازدواج کردین؟

15سال.

15ساله ازدواج کردین، بچه‌تون 3سالشه؟

(می‌خندد؛ همان‌طور آرام و سریع.) مال همون درآمد کمه. بچه، شرایط می‌خواد. بچه‌دارشدن خیلی آسونه ولی شرایطش سخته. باید شرایط به وجود بیاد، بعدا.

همیشه همین‌طور نسبت به همه‌چی آروم هستین؟

به غیر از این مگه می‌شه کاری کرد؟ من با در و دیوار این مغازه دعوا کنم که چرا نیست؟! عوامل، چیزای دیگه‌س.

عوامل؟

عوامل خرابی کار؛ اوضاع بد اقتصادی؛ نابسامانی‌ای که مردم دارن.

چی هست؟

خیلی‌چیزا؛ خیلی عوامل هس. بالاخره داریم می‌بینیم. خودمون‌و ـ ببخشین ـ زدیم به ندیدن .

همسرتون چند سالشونه؟ چقدر درس خونده‌ن؟

همسرم 37سالشه. فوق‌لیسانس روانشناسیه.

شاغلن؟

بله . توی سرای محله‌ها کار می‌کنه.

درآمد ایشون کمک خونه‌س؟ چقدر می‌گیرن؟

فکر نمی‌کنم بیشتر از 400 یا 450تومن بگیره. خیلی بگیره، 450تومنه.

(مشتری می‌آید. برادرش مشغول کاری‌ست. خودش می‌رود. می‌شنوم که مشتری می‌گوید: «همیشه سوپرا این حرف‌و می‌زنن»! وقتی می‌آید، می‌پرسم: «چی گفتین که مشتری اون حرف‌و زد؟». می‌گوید: «نرگس می‌خواس. بهش که دادم، گفت خوب‌شو بده! من‌م گفتم تازه‌س؛ مال امساله؛ از این بهتر نیس»!)

برادرتون چند سالشونه؟ ازدواج کرده‌ن؟ بچه دارن؟

ایشون 37سالشه. ازدواج کرده و یه دختر داره.

(به آشنایی زنگ می‌زند تا قیمت نرگس را بپرسد. سر اینکه حتما قیمت نرگس اصل خوب را بگیرد با آشنایش شوخی می‌کند و می‌خندد اما حتی در زمان شوخی‌ هم سنگینی چهره و رفتارش هیچ تغییری نمی‌کند. می‌خندد ولی خنده هم در چهره‌اش هیچ نقشی ندارد.)

چه موقع احساس شادی می‌کنین؟

هر موقع پول باشه. هر موقع جیب آدم پر پول باشه، شادی؛ کوک کوک!

خونه مال خودتونه؟

نخیر.

اجاره‌س؟

بله .

چقدر؟

رهن کامله؛ 50میلیون.

چند متریه؟

50 متر.

چه تفریحی دارین؟

هیچی. صبح می‌یام اینجا، شب می‌رم؛ تفریح‌مون شده  این.

واقعا؟

تفریح بدون پول مگه می‌شه؟ (به‌صورتش نگاه می‌کنم. باز هیچ تغییری نشان نمی‌دهد. حسرتی هم در صدایش نیست!)

همسرتون چیزی نمی‌گه؟

(بدون ثانیه‌ای مکث می‌پرسد:)

 شما جای ایشون بودی می‌خواستی چی بگی؟

زندگی خوب به ‌نظرتون چه‌جور زندگی‌ای‌یه؟

زندگی خوب باید همه‌چی توش باشه؛ آرامش، آسایش، تفریح و رفاه.

الان با چه درآمدی می‌تونین اون زندگی رو داشته باشین؟

با ماهی 8ـ7 تومن.

از خدا چی می‌خواین؟

از خدا خیلی چیزا. از خدا همه‌چی می‌خوام.

مثلا؟

سلامتی بده، بقیه‌شم خود خدا یواش‌یواش می‌ده.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید