• چهار شنبه 26 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 7 ذی القعده 1445
  • 2024 May 15
شنبه 3 شهریور 1397
کد مطلب : 28027
+
-

دزد امانت‌دار

قصه‌های کهن
دزد امانت‌دار


مردی سحرگاه از خانه بیرون رفت تا حمام برود. در راه یکی از دوستانش را دید و از او خواست که همراهی‌اش کند. دوستش گفت: «تا در حمام تو را همراهی می‌کنم. اما به حمام نمی‌آیم که کار دارم.»

تا نزدیک حمام آمد. چون به سر دوراهی رسید، بی‌آنکه مرد را خبر دهد بازگشت و به راه دیگر رفت. از قضا مردی طرار از پس این مرد می‌رفت تا به دزدی بپردازد. مرد به پشت سرش نگاهی کرد و دزد را دید. چون هوا هنوز تاریک بود، گمان کرد که او همان دوستش است. 100دینار به او داد و گفت: «ای برادر این امانتی را نگه‌دار تا از حمام برگردم.»

طرار پول را گرفت و منتظر ماند تا او از گرمابه بیرون آمد. هوا دیگر روشن شده بود.

 مرد جامه پوشید و راه افتاد تا برود. طرار او را صدا زد و گفت: «بیا این پولت را بگیر که امروز مرا از کسب و کارم انداختی.»

مرد گفت: «این پول چیست و تو که هستی؟»

گفت: «من دزدم. تو این پول را به من داده‌ای.»

گفت: «اگر تو دزدی پس چرا پولم را نبردی؟»

دزد گفت: «اگر قرار بود که پولت را بدزدم، اگر هزار دینار هم بود سرسوزن درنگ نمی‌کردم و آن را پس نمی‌دادم. ولی تو آن را به امانت نزد من گذاشته بودی؛ خلاف جوانمردی بود که در امانت خیانت کنم.»


 

قابوسنامه، اثر عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر

این خبر را به اشتراک بگذارید