• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
یکشنبه 28 مرداد 1397
کد مطلب : 27573
+
-

وقتی از کودتا حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟

یادداشت شفاهی از سید احسان عمادی، روزنامه‌نگار و مستند‌ساز

وقتی از کودتا حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟

در این 65سالی که از کودتای 28مرداد گذشته و در تمام تاریخ معاصر کشور ما درباره هیچ موضوعی به اندازه کودتا صحبت نشده است. در تمام این سال‌ها هنوز عده‌ای دنبال این هستند که بالاخره کودتا بود یا واقعه؟ هنوز دنبال این هستند که اسناد جدیدی رونمایی و اسراری هویدا شود؛ در صورتی که بعید است بعد از این همه سال سند یا شاهدی پیدا شود که بتواند دریافت تاریخی ما از این ماجرا را تغییر دهد. ممکن است اگر اسناد سازمان اطلاعاتی انگلستان منتشر شود درباره برخی جزئیات و افراد اطلاعاتی به‌دست بیاوریم ولی قطعا در اصل ماجرا تفاوتی نخواهد کرد. منتهی در همین سال‌ها و در همین بحث و جدل‌ها همواره سؤالات، تکراری و ساده بوده و هیچ‌گاه ما از سطح پایین‌تر نرفته‌ایم. مثلا از سال1304 که رضاخان، شاه می‌شود تا زمان انقلاب، 53 سال طول می‌کشد. چیزی که ما از این بیش از نیم‌قرن شنیده‌ایم، به تخت نشستن رضاشاه، کشف حجاب، رفتن رضاشاه، کودتای 28مرداد، واقعه 15خرداد و انقلاب بوده. درصورتی که در این سال‌ها اتفاقات بسیار مهمی رخ داده و آدم‌های بسیار تأثیرگذاری بوده‌اند که ما اصلا درباره‌شان نمی‌دانیم. این با اصل حرف که چیز جدیدی برای افشا وجود ندارد، تناقض ندارد. چون همه این وقایع در اسناد و کتاب‌ها هست اما رسانه و مردم به سراغش نرفته‌اند. مثلا دهه20، دهه بسیار مهم با افراد بسیار تأثیرگذاری است  ولی ما فقط رفته‌ایم سراغ یک اتفاق که مهم بوده -و در اهمیتش نمی‌شود شک کرد- و آن را تبدیل به یک ابرروایت کرده‌ایم؛ ابرروایتی که قهرمان و ضدقهرمانش معلوم هستند و تکلیف همه آدم‌ها معلوم است. در این روایت ریشه‌های کودتا کاملا معلوم است. مصدق و کاشانی با هم اختلاف پیدا کردند، خارجی‌ها به یک عده پول دادند که بریزند در خیابان و کودتا شد. اینها قطعا بوده ولی همه ماجرا این نیست. ما نباید در بررسی کودتای 28مرداد فقط به چند روز اطراف آن نگاه کنیم. باید یک مقدار وسیع‌تر به ماجرا نگاه کنیم. مثلا خیلی‌ها معتقدند که مصدق نخستین نخست‌وزیر دمکراتیک ایران بود که با رأی مستقیم مردم انتخاب شد. ولی این همه ماجرا نیست. مصدق وقتی روی کار می‌آید به‌خاطر بحران اقتصادی و ماجرای ملی شدن صنعت‌نفت یک فرصت 6ماهه از مجلس می‌گیرد که در آن دولت اختیار تام داشته باشد؛ یعنی هر مصوبه دولت تا وقتی مجلس آن را رد نکرده عین قانون است. بعد از این 6‌ماه هم دوباره یک‌سال این اختیارات تمدید می‌شود و وقتی کودتا صورت می‌گیرد دولت عملا همه‌کاره کشور بوده. یعنی 45سال بعد از مشروطه، مصدق کشور را به قبل از آن برمی‌گرداند. چطور کسی که نماد دمکراسی است مهم‌ترین میراث مشروطه را زیر سؤال برده؟ این منافی سوابق مبارزاتی و روحیه مردمی مصدق نیست ولی بخشی از زندگی اوست. یا مثلا در یک‌سال آخر دولت مصدق، عملا در کشور حکومت نظامی بوده. یک مورد دیگر درباره انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی است. مصدق انتخابات را متوقف و بخشی از آرا را باطل می‌کند. نتیجه‌اش اینکه مجلس رکورد صندلی‌های خالی را می‌زند و با هفتادوخرده‌ای نماینده تشکیل می‌شود، چون نخست‌وزیر نگذاشته. نکته دیگر شرایط اقتصادی آن دوران است. بعد از ملی شدن نفت، ایران شرایط دشواری داشته و هیچ نفتی نمی‌توانسته بفروشد. چون نه نفتکش داشته نه می‌توانسته آن را استخراج کند. دولت اوراق قرضه‌ای می‌فروشد که 5سال بعد نقد می‌شده و چون مردم به مصدق اعتماد داشتند آن را می‌خریدند. دولت پول چاپ می‌کند و هیچ افق روشنی در اقتصاد وجود نداشته. یعنی مصدق نتوانسته بحران را کنترل کند و کشور اوضاع خوبی نداشته. خب اینها را کسی نمی‌گوید ولی باز همه مصدق را قهرمان می‌دانند و معتقدند بی‌وفایی مردمی که صبح گفتند درود بر مصدق و عصر گفتند مرگ بر مصدق باعث سرنگونی دولت او شده. چون ما دوست داریم مسائل را ساده کنیم و به همه برچسب قهرمان و ضد‌قهرمان بزنیم. چون تاریخ را شبیه اسطوره‌ها می‌کنیم؛ اسطوره شاه ظالم، نخست‌وزیر مردمی، مردم بی‌وفا. بسیاری از داستان‌های دنیا با همین قالب تولید شده. در مورد کمک‌های خارجی به کودتا هم همین ساده کردن را داریم. طبق اسناد آمریکایی‌ها، کرمیت روزولت 100هزار دلار بودجه برای کودتا داشت ولی تنها 10درصد آن را خرج می‌کند. یعنی با 10هزار دلار توانسته دولت یک کشور را سرنگون کند. دخالت آمریکا و خارجی‌ها قابل نفی نیست ولی اگر می‌شود با 10هزار دلار دولتی را سرنگون کرد چرا آمریکا در جای دیگر این کار را نکرده؟ همان موقع چندین دولت چپ دیگر در دنیا وجود داشته که آمریکا نتوانسته آن را سرنگون کند. چنین نگاه‌های ساده‌ای نتیجه‌اش می‌شود اینکه بعد از 65سال محل نزاع ما هنوز دعوای مصدق و کاشانی است. هیچ‌کس نمی‌پرسد اگر شاه برنمی‌گشت و کودتا نمی‌شد، برنامه مصدق چه بود؟ خودش را شاه می‌کرد؟ نخست‌وزیر می‌ماند؟ شاه را برمی‌گرداند؟ به گفته خود مصدق او پشت قرآن را امضا کرده بود که علیه شاه کاری انجام ندهد. پس قرار بود چه تصمیمی بگیرد؟ مسئله دیگر اینکه کودتایی رخ داده که قطعا رخ داده، ولی 65سال از آن گذشته و نباید بعد از این همه مدت هنوز بگوییم کودتا مسیر دمکراسی را در ایران عوض کرد. نباید ناکامی خودمان را پشت آن پنهان کنیم. یک اتفاق نمی‌تواند مسیر و سرنوشت ملت را عوض کند. همان‌طور که با یک گل و یک آفساید مسیر یک تیم فوتبال عوض نمی‌شود. ممکن است تغییر کوچکی کند اما تاریخ عوض نخواهد شد. به‌نظرم نتیجه همه این حرف‌ها بعد از این همه سال می‌تواند این باشد که درباره کودتا به‌دنبال سؤال و پرسش درست باشیم. نه اینکه برای پاسخ‌هایی که دوست داریم دنبال سؤال و تاریخ باشیم. باید بتوانیم قرائت درستی از تاریخ پیدا کنیم تا از آن درس بگیریم. اگر ما قبول کنیم که در بخشی از تاریخ اشتباه کردیم، دیگر آن اشتباه را تکرار نمی‌کنیم. ولی اگر همین‌طوری احساسی جلو برویم و دنبال قهرمان و ضدقهرمان باشیم تا 100سال بعد هم همین نزاع‌ها درباره کودتا وجود خواهد داشت و ما هنوز دنبال قاتل بروس‌لی خواهیم بود.

وقتی کودتا صورت می‌گیرد دولت عملا همه‌کاره کشور بوده؛ یعنی 45سال بعد از مشروطه، مصدق کشور را به قبل از آن برمی‌گرداند. چطور کسی که نماد دمکراسی است، مهم‌ترین میراث مشروطه را زیر سؤال برده؟ این منافی سوابق مبارزاتی و روحیه مردمی مصدق نیست ولی بخشی از زندگی اوست

این خبر را به اشتراک بگذارید