بری لیندون
خلق دنیای کوچک کوچک
استنلی کوبریک درام تاریخی «بری لیندون» را از روی کتاب «شانس بری لیندون » نوشته ویلیام میکپیس تاکری ساخت که در سال۱۸44 منتشر شده بود. این فیلم که صرفا با نور طبیعی فیلمبرداری شده، نتوانست به فروش خوبی دست پیدا کند، اما بعدها بهعنوان یکی از بهترین آثار کوبریک معرفی شد. در این فیلم کوبریک از رایان اونیل، بازیگر اصلی خواسته بود هیچ کاری نکند و مدام به او یادآور میشد که «نباید چیزی را نشان دهی». این موضوع برای بازیگر جوانی مثل اونیل که در فیلم «داستان عشق» آرتور هیلر بازی کرده بود، ناامیدکننده بود. با این حال تمرکز کوبریک برای خلق یک دنیای کوچک زمانی و مکانی در داخل فیلم باعث شده که داستان از هرگونه پیچش یا کنش جذاب عاری شود و بیشتر مانند یک تابلوی نقاشی از آن دوره به نظر برسد که داستانی بسیار ساده درباره مردی بسیار ساده را روایت میکند. این مشکل در عین اینکه جزو نکات مثبت فیلم برای دستهای از مخاطبان است که با فضاهای تاریخی ارتباط نزدیکی دارند برای مخاطبانی که بهدنبال داستان یا اتفاقی هیجانانگیزند نکته منفی بزرگی محسوب میشود. ماجراهای فیلم از جایی آغاز میشود که شخصیت بری جوان که تحت تأثیر شخصیت نورا قرار گرفته، متوجه علاقه افسری انگلیسی به نام کویین به او میشود و کویین را در دوئلی میکشد. پس از فرار مجبور به گذراندن خدمت نظام میشود. در نخستین نبردش، دوستی قدیمی به او میگوید کویین زنده است و با نورا ازدواج کرده. بری ترک خدمت میکند و وارد ارتش پروس میشود. بعد از مدتی از آنجا هم فرار میکند و برای قمار کردن به انگلستان میرود. کنتس ثروتمند انگلیسی با بری ازدواج میکند. پس از مدتی کنتس خودکشی میکند و پسر او برای انتقامجویی با بری دوئل و او را مجروح میکند و در نهایت به بری به ازای رفتن از انگلستان پول میدهد. استنلی کوبریک درباره این فیلم گفته است: چرا رایان اونیل را بهعنوان بازیگر نقش اصلی بری لیندون انتخاب کردم؟ راستش را بگویم، نمیتوانستم به شخص دیگری فکر کنم. معلوم است که بری لیندون باید از نظر فیزیکی جذاب باشد. نمیشد نقش او را آل پاچینو یا جک نیکلسون بازی کنند. بری لیندون از نظر بصری، عمق میدانها و طراحیهای نوری و رنگی در سطحی است که میشود بهراحتی و بدون گفتن سال ساخت فیلم، آن را برای یک فیلم ندیده و محصول قرن بیستویکم جا زد.