• پنج شنبه 6 آذر 1404
  • الْخَمِيس 6 جمادی الثانی 1447
  • 2025 Nov 27
پنج شنبه 6 آذر 1404
کد مطلب : 267832
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/YvyXW
+
-

یادگارهای مجید بی‌قرارند

روایت پدر و مادر شهید آل‌ابراهیم از روزهای بعد از شهادت فرزندشان

گزارش
یادگارهای مجید بی‌قرارند

 سیده‌کلثوم موسوی | خبرنگار

دلش غش و ضعف می‌رفت تا از سر کار برگردد و دخترش ریحانه 12ساله و علی پسر 10ساله‌اش را در آغوش بگیرد. عاشق خریدن هدیه برای عزیزانش بود تا لبخند آنها را ببیند؛ فقط می‌خواست به هرنحوی که شده شادی در خانواده بیافریند.‌به فکر نیازمندان بود. برای مستمندان در دل شب بسته‌های ارزاق می‌برد. پاسدار بسیجی مجید آل‌ابراهیم متولد 28مرداد66 در دوم تیرماه 1404در حمله رژیم صهیونیستی به سازمان بسیج مستضعفین، مانند دیگر همسنگرانش به خیل شهدا پیوست. در این گزارش با پدر و مادر شهید هم‌صحبت شدیم.

هرکاری می‌کرد تا ما شاد باشیم
در و دیوار خانه را نگاه می‌کند و آه می‌کشد و زیر لب با خودش زمزمه می‌کند گل نو بهارم چرا رفتی از کنارم. حبیبه آل‌ابراهیم، مادر شهید مجید آل‌ابراهیم، اشک‌هایش آرام آرام جاری می‌شود و غم عزای پسر را فریاد می‌زند: «‌مجید پسر کوچکم بود و به‌خاطر همین بیشتر از بقیه بچه‌ها با ما بود. ما هم به او وابسته شده بودیم. 3 سال بود به همراه دختر و پسرش با ما زندگی می‌کرد. اجازه نمی‌داد غم به چهره ما بنشیند؛ هرکاری می‌کرد تا ما شاد باشیم. راننده ما می‌شد و ما را مسافرت می‌برد. هرجایی که می‌رفتیم به ما رسیدگی می‌کرد.» مادر شهید حالا بغضش می‌ترکد و تاب نمی‌آورد. بین اشک و آه ادامه می‌دهد: «‌تمام زندگی من با سلیقه مجید خریده و چیده شده است. حتی تعمیر لوازم خانه مثل کولر، برق‌کشی، لوله‌کشی و... را انجام می‌داد. برایم کرسی درست کرد تا درد پاهایم اذیتم نکند.
خانه هنوز عطر او را دارد
حاجیه خانم آل‌ابراهیم با پدر شهید پسر عمو و دختر عمو هستند: «‌پدر مجید پسر عمویم است. این روزها خیلی برای من نگران است و حال روحی خودش هم بعد از شهادت مجید خوب نیست چون هر جای خانه را نگاه می‌کنیم خاطراتش پررنگ است و هنوز عطرش را در خانه حس می‌کنیم. غم‌انگیز‌تر از همه اینها 2 یادگار او هستند به نام ریحانه و علی که این روزها بی‌قرارند و تا تکان می‌خورند یاد پدرشان می‌افتند. طفلی‌ها گوشه‌گیر شده‌اند. هر شب با گریه از خواب بیدار می‌شوند و می‌گویند خواب پدرشان را دیده‌اند که بغلشان می‌کند و نوازششان می‌دهد.»

 دیگر پیامی از مجید نیامد 
نقی آل‌ابراهیم، پدر شهید، از روزی که مجید دیگر پیامی نداد تعریف می‌کند:«ما اصالتا اهل مازندران هستیم و امسال با بچه‌های مجید رفتیم شمال. خودش چون کار داشت نیامد. صبح‌ها که سر کار می‌رفت به‌خاطر مسائل امنیتی دسترسی به گوشی نداشت اما شب‌ها تا می‌رسید خانه اطلاع می‌داد که به خانه رسیده‌ام. شب دوم هرچه منتظر ماندم و پیام دادم نه جوابی دریافت کردم نه خبری از مجید داشتم. به برادرش محسن که آتش‌نشان است زنگ زدم و قضیه را گفتم. او به محل کار برادرش رفت و خبر داد سازمان بسیج مستضفین را زده‌اند. بعد از 3 روز پیکرش را پیدا کردند. پیکر پسرم در چالوس، بخش مرزن‌آباد، روستای پنجک روی دستان مردم با افتخار تشییع و همانجا به خاک سپرده شد.»

 ارسال مخفیانه جهیزیه برای نیازمندان 

 «بعضی شب‌ها وانتی را می‌دیدم که پر از لوازم خانگی است و مجید با راننده همراه می‌شد و می‌رفت.» پدر با بیان این جمله از فرزند ته‌تغاری شهیدش بیشتر برایمان تعریف می‌کند: «‌نه اینکه شهید شده از خوبی‌هایش بگویم و غلو کنم، نه، اگر دقت کرده باشید خیلی از کارهای شهدا شبیه یکدیگر است. این طبیعی است. کسانی که با معنویات عجین هستند معنای این شباهت‌ها را می‌فهمند. شهدا رسالت دارند. اگر این کارها را انجام نمی‌دادند شهید نمی‌شدند. مجید هم یکی از همین شهداست که کارهای خیر پنهانی داشت و من از بعضی از کارهایش اطلاع داشتم. یا پیش می‌آمد که وسیله‌هایی مثل لباسشویی، یخچال و فرش را می‌آورد می‌گذاشت گوشه حیاط و می‌گفت باید به‌دست صاحبش برسانم؛ درصورتی که مجید سرهنگ پاسدار بود و کارش این نبود. به او که ‌گیر می‌دادم و کنجکاو می‌شدم برایم جریان را کم و بیش توضیح می‌داد و می‌گفت پنهان بماند. یا گاهی روغن، برنج و...‌بسته‌بندی می‌کرد و به مناطق محروم می‌برد.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :