• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
یکشنبه 21 مرداد 1397
کد مطلب : 26665
+
-

کلیه‌هایم را هم، ارز می‌کنم

درباره تب خرید دلار و اینکه قرار است بالاخره با دلارهایمان چه کنیم

درنگ
کلیه‌هایم را هم، ارز می‌کنم

بهناز جلالی‌پور

تا همین چند روز پیش کار از «الان» یا «الان» گذشته بود؛پلک نزده، قیمت تغییر می‌کرد؛آن هم در بازاری که دیگر شکل بازار نداشت؛ مغازه‌هایی که از روی اجبار کرکره‌ها را تا نیمه بالا داده‌اند اما درها قفل است و خودشان هم پشت دخل نشسته‌اند و گپ می‌زنند. آن وقت‌ها که بازار اعتباری داشت و خرید و فروش هنوز قاچاق محسوب نمی‌شد، ساعت 12- 11 قیمت خرید و فروش می‌دادند و ساعت از 4- 3 بعدازظهر که می‌گذشت، دیگر کار خاصی نداشتند، مگر جمع و‌جور کردن دفتر و حساب و کتاب و گاهی مشتری‌ای که از سر کنجکاوی سؤال می‌کرد: «آقا امروز دلار چند؟ سکه نیم چند؟».آنها هم بی‌خیال قیمت می‌دادند یا او را ارجاع می‌دادند به تابلوهای دیجیتال که از صبح روشن بود. حالا تا همین چند شب پیش، تا ساعت 10شب هم قیمت تازه می‌آمد، آن هم صعودی؛دقیقا زمانی که صرافی‌ها تابلوها را صفر کرده بودند و قیمت نداشتند. در این بازار تعطیل، همه هم خریدار بودند؛ از راننده آژانس تا دانشجو و خانه‌دار.

کمتر از یک سال پیش، میدان فردوسی که بازار اصلی صراف‌ها ست، گذرگاه خاصی نبود؛یک بازار بود مثل بقیه بازارها. با این تفاوت که چیزی برای براندازکردن و مقایسه جنس این مغازه و آن یکی نداشت. از بس ویترین‌هایش پر از اعداد خرید و فروش بود که ضرب و تقسیم را سخت می‌کرد. حتی میان دیروز و امروز و فردا، آن‌قدر تفاوتی نبود و اعداد اگر تکانی می‌خوردند، در حد یک تومان و 2تومان بود و نهایت 10تومان. هرکس وارد بازار می‌شد یا خریدار بود یا فروشنده. تازه خریدار و فروشنده هم از سر نیاز می‌خریدند و می‌فروختند، نه برای انبار کردن. اما از یک جایی به بعد، نه فقط دلار که هیچ اسکناس خارجی‌ای در بازار پیدا نمی‌شد. همه‌‌آنها می‌گفتند نداریم؛ نه دلار، نه یورو، نه لیر و نه هیچ‌چیز دیگری. بعدتر که مغازه‌ها را هم بستند و از بازار فقط یک اسم ماند و دستفروش‌هایش که فقط خریدار بودند.

هرچی دارم، تبدیل می‌کنم

دختر صورتش سرخ شده. از بس هوا گرم است. سراغ چندتایی از صراف‌ها رفت و همه درها به‌رویش بسته بود. می‌گوید: «همیشه از اونجا خرید می‌کنم، الان نشستند، اما در را باز نمی‌کنند. چی کار کنم؟». منظورش از اونجا، صرافی بزرگی است در میدان. دستفروش‌ها یکی یکی جلو ‌می‌آیند و دسته اسکناس‌های در دستشان را تکان‌تکان می‌دهند اما جواب هیچ‌کس را نمی‌دهند. می‌گوید: «به اینها اعتماد ندارم. همیشه سر آدم را کلاه می‌گذارند. به‌خصوص الان که معلوم نیست دلارشان اصل باشد یا تقلبی». با چند نفر تلفنی صحبت می‌کند و می‌سپارد برایش دلار پیدا کنند. 

شخص آن طرف خط هم قول می‌دهد. یکی قیمت 9100تومان می‌دهد. تا حساب و کتاب می‌کند که چند دلار برایش بیاورد، دلار می‌شود 9350. می‌گوید بیار، 2هزار و 100تا بیار. اما طرفش تا زنگ ‌می‌زند به آن یکی طرفش و هماهنگ می‌کند، دلار می‌کشد بالا و می‌شود 9500تومان. داد می‌زند اصلا هر قیمتی بخر، بخر، بخر. می‌گوید دوستش از دوستش شنیده و او هم از یکی از دوستانش شنیده که یکی از نمایندگان مجلس گفته اوضاع بعد از عید نوروز خیلی خراب می‌شود و تنها چیزی که صرف می‌کند، همین ارز است یا طلا. او هم هر چه در بانک داشته را بیرون کشیده تا دلار بخرد. به یورو و پوند هم راضی است؛حتی دلار کانادا یا استرالیا. می‌گوید چاره نداشته باشم لیر هم می‌خرم، اصلا هر چه باشد، فرقی نمی‌کند. تلفنش زنگ می‌خورد و طرفش می‌گوید خرید آن هم با قیمت 9700. نفس راحتی می‌کشد و می‌گوید: «اگر می‌توانستم کلیه‌هایم را هم تبدیل به ارز می کردم». از بس می‌ترسم که از این بی‌ارزش شدن پولم.

معاوضه اتومبیل با دلار

یکی از روزنامه‌های بد بین پیش‌بینی کرده قیمت دلار تا 25هزار تومان افزایش خواهد داشت. صرافی‌ها که بسته‌اند، اما گوش به گوش قیمت که می‌رسد از 11هزار تومان تا 12هزار تومان نوسان دارد. یک بنگاهی می‌گوید همسایه‌شان که آدم گردن‌کلفتی است و با بالا ارتباط دارد گفته قیمت تا 75هزار تومان!! هم می‌رود. اعداد خیلی ترسناک شده‌اند. هر طور حساب می‌کنی ساعتی داشته‌هایت کمتر می‌شود. هوشنگ‌خان یک پیکان درب و داغون داشته. البته خودش که می‌گوید عین ساعت کار می‌کرده، اما وضع دلار که به‌هم ریخت و بازار خودرو هم صعودی شد، هوای فروش برش داشت. حتی به سود و زیانش هم فکر نکرد. همان وقت که دلار شد 10هزار تومان اتومبیل را ارزی کرد. ‌میگفت از این پیکان که چیزی درنمی‌آید بلکه این دلار با این سرعت رشد، دست ما را بگیرد.

هرچی قیمت تندتر، سودش بیشتر

مدل چشم‌هایش از اینهاست که ریزش می‌کند و می‌خندد. هر چه چشم‌هایش ریزتر می‌شود، صدای خنده‌اش بلندتر می‌شود. این همه شادی‌اش شاید از شب‌هایی باشد که با گروه موسیقی‌اش می‌رود این عروسی و آن عروسی و ساز می‌زند و کل می‌کشد و مدام می‌گوید دست‌ها شله. می‌گوید: «سال‌هاست دلار می‌خرم، به‌خصوص دم انتخابات. سال 92 اگر جلیلی رئیس‌جمهور بود، من میلیاردر شده بودم. قیمت همین‌جور بالا می‌رفت و منم 30هزار تا خریده بودم. اما نشد که، منم میلیاردر نشدم. اما این بار شاید بشم».

 همیشه مقداری پس‌‌انداز دارد که تا قیمت‌ها صعودی و تند می‌شود خریدهایش را شروع می‌کند. بعد از پس‌اندازش سراغ پس‌انداز خانواده و دوستان و آشنایان می‌رود و از هر کسی که بشناسد، قرض می‌گیرد. می‌گوید: «بالاخره یک روز با این دلار، بار یک عمرم را می‌بندم و سود خوبی برایم می‌آورد». در بازار تند و تیز خرید می‌کند و به محض تنزل، فروش را شروع می‌کند. وقتی بازار به ثبات می‌رسد، او می‌ماند و سودی که تا به حال نصیبش نشده، از بس همیشه همانی نمی‌شود که حساب کرده.

کاسبی بلد نیستم

از بس خجالتی بوده، راننده آژانس شده. در اصل روابط‌عمومی خوبی نداشته، آدم سر و زبان‌داری نبوده و حتی مرتب و منظم هم نبوده و هر کجا برای کار رفته، هر دو طرف پشیمان شده‌اند و حالا پشت فرمان می‌نشیند. شانس آورده قبل از گرانی‌ها ماشین را خریده، وگرنه الان خواب بود، چون حتی نمی‌توانست راننده هم باشد. این را خودش می‌گوید. یک‌قران دوزاری را که داشته دلار خریده. از وقتی دلار 6هزار تومان شده، خریدنش را شروع کرده، می‌گوید هروقت احساس کردم قرار است ارزان شود یا از آن بالاتر نرود، می‌فروشم یک پولی گیرم می‌آید، کاسبی و تجارت که بلد نیستم.

دلار شانس دارد

می‌گوید: «طلا را دوست ندارم، همیشه ضرر داده‌ام، اما دلار، هر قدر بماند فقط سود است.» دخترک کلافه‌طور است. مدام از دستفروش‌ها قیمت می‌گیرد. هر کدام هم یک عددی می‌گویند و همین گیجش کرده. سالی یک یا 2 بار شاید سفر خارجی داشته باشد، شاید هم نه. می‌خواهد روزی روزگاری هم بار و بنه‌اش را جمع کند و برود یک گوشه دیگر دنیا. می‌گوید تا همین قبل از عید اگر همه دارایی‌اش را تبدیل به دلار می‌کرد، 11– 10هزار دلار می‌شد، بلکه هم بیشتر اما حالا نصف این رقم هم نمی‌شود. حالا می‌خواهد هر چه دارد را تبدیل کند تا بیشتر از این سرمایه‌اش را از دست ندهد. فقط می‌خواهد سرمایه رفتنش را زودتر جمع و جور کند. اگر ارزان‌تر بشود، خوشا به حالش، اگر نه چاره‌ای ندارد جز خریدن. 

این خبر را به اشتراک بگذارید