• چهار شنبه 7 آبان 1404
  • الأرْبِعَاء 7 جمادی الاول 1447
  • 2025 Oct 29
چهار شنبه 7 آبان 1404
کد مطلب : 265988
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/gLpyk
+
-

پشت و پناهم، مدافع وطن شد

همسر شهید روح‌الله شریعتی از خاطراتش می‌گوید

گزارش
پشت و پناهم، مدافع وطن شد

زهرا بلندی | روزنامه‌نگار

روح‌الله، همچون بسیاری از مدافعان وطن، در روزهای جنگ از تمام دلبستگی‌هایش دست شست. پدر ۴۲ساله‌ای که در حالت عادی حتی یک دقیقه اضافه‌کاری نمی‌کرد، با آغاز جنگ، همسر، 3پسر ۱۲، ۷ و ۵ ساله‌ و همه‌ خانه و زندگی‌اش را به خدا سپرد و رفت تا در برابر دشمن سینه سپر کند‌ اما نمی‌دانست که فرزندی هم در راه دارد؛ فرزندی که‌گویی تاب داغ رفتن پدر را نیاورد و تنها ۱۰روز پس از شهادتش، او نیز به سوی حق پر کشید. 

اولویتش دفاع  از خاک بود
بسیجی محله شهرک آزادی که در بخش پدافند سایبری سپاه فعالیت می‌کرد، در حال تحصیل در مقطع کارشناسی‌ارشد مدیریت
آی‌تی دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقیقات بود و می‌خواست به‌زودی از پایان‌نامه‌اش دفاع کند. به محض تمام‌شدن ساعت‌ کاری فوراً اداره را ترک می‌کرد اما از روز اول جنگ، اولویتش دفاع از خاک شد و تا آخرین لحظات جنگ سنگردار وطن بود. 
صدیقه فیضی، همسر  شهید روح‌الله شریعتی که ۱۵سال از زندگی مشترکش با شهید می‌گذشت، آنچه در جنگ ۱۲روزه تجربه کرده اینگونه روایت می‌کند: «روز جمعه بیست و سوم خرداد تعطیل بود، اما به محض شنیدن خبر جنگ، فوراً به محل کارش رفت. روز و شب آنجا بود و پسرها و من هم به خاطر اینکه کمتر در معرض صدا باشیم به منزل خواهرم در شهریار رفتیم. تا آخرین روز خرداد آنجا ماندیم و بعد به خانه برگشتیم. آخر وقت روز یکشنبه بچه‌ها بهانه بستنی کردند، خودشان با روح‌الله تماس گرفته بودند و از او خواسته بودند برایشان بستنی بخرد، او هم دل به دلشان داده بود و ساعت 11شب با بستنی به خانه آمد.» 

خاطره آخر، نشانه شهادت بود
روح‌الله یکشنبه شب حسابی با بچه‌ها بازی کرد و بعد هم به اصرار آنها کنارشان خوابید، اما نمی‌دانست آن شب قرار است آخرین شب حضورش ‌کنار بچه‌ها باشد.‌صدیقه که صبح زود دوشنبه ۲تیر با صدای انفجار، خواب از چشمش پریده بود، می‌گوید: «ساعت ۴و نیم صبح همسرم با صدای زنگ هشدار موبایلش از خواب بیدار شد و گفت: امروز می‌خواهم کارهای عقب‌افتاده‌ام را انجام بدهم. هوا که روشن شد برویم برای خانه خرید کنیم. ساعت ۶ با هم از خانه بیرون زدیم. موقع برگشت گفت: آرد هم بخر شاید بچه‌ها هوس حلوا کنند. جالب است که من در حلوا‌پختن مهارتی نداشتم اما آن لحظه این سؤال اصلاً از ذهنم نگذشت که چرا باید بچه‌ها هوس حلوا کنند؟! آن روز انگار تسلیم بودم و هیچ سؤالی برایم پیش نمی‌آمد. با کلی خرید برگشتیم و بعد از صرف صبحانه خانوادگی، با تماس فرمانده‌شان دوباره سرکار رفت.»


 فرزندی که نماند
شنیده‌شدن صدای انفجارهای پی ‌در پی در ظهر روز دوشنبه نزدیکان و دوستان را دل‌نگران کرده بود. همسر شهید می‌گوید: «همه دلیل خاموشی تلفن روح‌الله را از من جویا می‌شدند و من هم می‌گفتم حتماً به دلیل شرایط جنگی موبایلش را از دسترس خارج کرده اما دلهره‌ها و گمان‌ها بیراه نبود، دقیقاً یک ساعت و نیم بعد از اینکه روح‌الله خانه را ترک کرد، حدود ساعت یازده و نیم محل کارش مورد حمله قرار گرفت.» اوج ماجرا وقتی است که صدیقه پرده از رازی برمی‌دارد که تلخی آن ‌روزها را برایش چندبرابر کرده است: «من ۱۰روز بعد از شهادت همسرم متوجه شدم که باردارم و به ۱۰روز نکشید که چهارمین فرزند در راهمان در اثر تألمات و شرایط وخیم روحی‌ام از دست رفت.» صدیقه که حالا بیشتر متوجه نشانه‌های شهادت همسرش شده به خاطره‌ای از آخرین شب حضور همسرش اشاره می‌کند: «روح‌الله ساعت 11:12 آن شب گفت: دوست دارم بروم کربلا. گفتم برای اربعین؟ گفت: نه همین هفته! گفتم: در این شرایط جنگی؟‌» حالا پسر ۱۲ساله‌ام، محمدحسین می‌گوید: مامان دقت کن  بابا در کمتر از ۱۲ساعت بعد به آرزویش رسید و فرزند چهارم خانواده را هم با خودش برد.‌»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید