
خواب در دخمه کورش

ابراهیم گلستان: فیلمساز و داستاننویس|
بار اولی که تختجمشید را دیدم وقتی بود که پدرم مرا به تهران میبرد و سر راه به دعوتی که از هرسفلد گرفته بود که برای تماشای کارهایش سری به تختجمشید بزند، رفتیم. سال 1311 بود و هرسفلد تازه پلهها را از زیر خاک درآورده بود و کندهکاریهای روی دیوارها به کمک همان زیر خاک ماندهبودنشان نوی نو مانده بودند که تا بیست سال بعد هم که دوست بسیار گرامیام فریدون توللی که در سرپرستی کارهای باستانشناسی شیراز بود مرا به آنجا برد، در این مدت، مردم بسیار عاشق حفظ آثار باستانی، جا به جا اسم و امضاء خود را روی همان سنگها نوشته بودند تا به بقای تام و اعتبار کامل آنها بیفزاید و آیندگان پی ببرند که نسلهای گذشتهشان چه اندازه غم حفظ دقیق آثار باستانی را داشتهاند. بعد باز فریدون مرا به پاسارگاد که نزدیک بود برد. رفتیم و من از پلههای آرامگاه کورش رفتمبالا. رفتم توی دخمه کورش که بیست و چند قرنی پیش مرده بود و جنازهاش هم نبود. من بیآنکه بخواهم دیدم که خوابم میآید. آنجا خوابم برد که دهپانزدهدقیقهای بعد به ضرب صدا و فریادهای فریدون بیدار شدم و از فضای تاریک بیرون آمدم. این به آنجا رفتن و به خواب لغزیدن، به خواب کوتاهمدت، آسیبی به هیچ اثری نزد و هیچ اثری هم بر من نگذاشت.
ا روی همان سنگها نوشته بودند تا به بقای نام و اعتبار کامل آنها بیف