• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
شنبه 20 مرداد 1397
کد مطلب : 26513
+
-

یادداشت شفاهی؛ از چهلستون تا نقش‌جهان

یادداشت شفاهی؛ از چهلستون تا نقش‌جهان

علی خدایی/ نویسنده



شب‌ها پیاده‌روی من از خیابان چهارباغ شروع می‌شود. از میدان انقلاب وارد این خیابان می‌شوم. چهارباغ پر از دگرگونی و تغییر است. به‌تازگی پیاده‌راهی درست می‌کنند تا مردم بتوانند راحت در آن قدم بزنند. به دروازه‌دولت که می‌رسم، برای رسیدن به میدان نقش جهان، می‌توانم از دو خیابان عبور کنم؛ خیابان سپه و خیابان گلدسته. بین این دو‌خیابان عمارت چهل‌ستون قرار گرفته است. این عمارت که نورپردازی شده، از لابه‌لای درختان هم قابل رؤیت است. شب‌ها درهای باغ این عمارت بسته است  اما نوری که لابه‌لای درختان در خیابان افتاده، زمین را پر از لکه‌های روشن کرده.

می‌توانیم در حریم باغ چهلستون به دیوار آن تکیه کنیم، بعد خودمان را به خیال بسپاریم و در باغ و لابه‌لای درختان آن قدم بزنیم. در آن باغ، آدم‌های عصر صفوی را ببینیم و خوب گوش کنیم. صدای نقاشی‌های روی دیوارها را بشنویم که امیرانی در بزم شاه‌عباس پذیرایی می‌شوند و رسم روزگار را به‌خوبی به‌جا می‌آورند. این صداها کمک‌مان می‌کند وارد میدان نقش‌جهان شویم. از باغی وارد میدان می‌شوم. نقش‌جهان از زیباترین و وسیع‌ترین میدان‌های جهان است؛ میدانی که با غرفه‌هایی دور تا دورش اجازه نمی‌دهد به بیرون از آن میدان فکر کنید. کمک‌تان می‌کند در این میدان بایستید و هرطور که معماران خواسته‌اند بیندیشید؛ یک سوی‌تان مسجد شیخ‌لطف‌الله و سوی دیگر عمارت عالی‌قاپو؛ یک‌سو مسجد جامع عباسی و سوی دیگر ورودی بازار قیصریه. اما آنچه امروز از بازار می‌بینیم، همه بازار قیصریه نیست. این بازار که سقفش ریخته روزگاری عمارت بلندتری بوده است.

می‌توانیم وسط میدان بنشینیم و خیال کنیم. اما تخیلم اینطور من را پیش می‌راند؛ غرفه‌های کنار هم، کنار هم، کنار هم می‌بینم. احساس می‌کنم آدم‌هایی از غرفه‌ها بیرون می‌آیند و داخل می‌شوند و به من سلام می‌کنند؛ آدم‌هایی که گاهی شبیه مینیاتورها می‌شوند. تصویرهایی را می‌بینم که برایم از چادرهای اطراف این میدان وصف‌ کرده‌اند؛ آنچه در این چادرها می‌گذشت و آنچه در آن می‌فروختند. شب‌ها اما صدای موسیقی و شعبده‌بازی و گفت‌وگوهای طرب‌انگیز را می‌شنوم و مردمی را می‌بینم که از چادری وارد چادر دیگر می‌شوند. عده‌ای در گوشه‌ای ایستاده‌اند و با جام‌ جهان‌بین از آینده می‌گویند. من شیفته استخر روبه‌روی کاخ عالی‌قاپو هستم؛ شب‌هایی که باد نیست، آب ساکت است و نقش عالی‌قاپو در آب می‌افتد. وای به روزی که بارانی ببارد و نسیمی بوزد؛ عالی‌قاپو را در کشتی‌‌ای در حرکت می‌بینید. اما گنبد شیخ‌لطف‌الله که شبیه نقاشی‌های امپریالیسم است؛ هر کاشی‌اش مثل تاش قلم‌های نقاشی در این آب تکه‌تکه می‌شود و با بادی کمی تندتر تا نزدیک حوض حرکت می‌کنند و گاه شبیه سروی می‌شود. نمی‌خواهم از آنجا بلند شوم و این تصویرها آن‌قدر من را در خود حل می‌کند که حس ‌کنم تکه‌ای از گنبد یا آجری از عمارت عالی‌قاپو هستم. من خوشحالم که در اصفهان زندگی می‌کنم.

* آثار منتشر شده: «از میان شیشه، از میان مه»، نشر آگاه، ۱۳۷۰. «تمام زمستان مرا گرم کن»، نشر مرکز، ۱۳۷۹، «کتاب آذر»، نشر چشمه، ۱۳۸۸، «نزدیک داستان»، نشر چشمه، ۱۳۹۵

این خبر را به اشتراک بگذارید