
همراهی با پدر تا لحظه شهادت
محمدحسین عاشق پدر بود و با او پرواز کرد

بهاره خسروی| روزنامهنگار
« پسرم سه هفته قبل از شهادت، همراه پدرش پا را حنا بسته بود. وقتی حین شناسايي پيكر پسرم ابتدا جواب دياناي منفی شد، نور امید زنده بودن محمدحسین در دلم قوت بیشتری گرفت، اما بعد از قطعیت شناسایی، برادرم گفت: مگر چند تا بچه به سن و سال محمدحسین پیدا میشد که پاهایشان حنا بسته باشد؟» این چند سطر روایت «ریحانه خاکی» از قصه پیدا شدن پیکر پسرش شهید محمدحسین خاکی احمدآبادی است که در حمله اسرائیل به شهرک شهید چمران همراه پدرش محمد خاکیاحمدآبادی شهید شد.
پذیرایی خانه، گودال شد
ریحانه خاکی مادر نوجوان شهید محمدحسین خاکی و همسر شهیدمحمد خاکی حرفهایش را از چند ساعت قبل از حمله اسرائیل به شهرک شهید چمران آغاز میکند و میگوید: « شب موقع خواب به محمدحسین گفتم: پسرم برو تو اتاقت بخواب. گفت: میخواهم تلویزیون تماشا کنم. علاوه براین باید برای مهمانی عید غدیر با دوستانم هماهنگ شوم و بهتره پذیرایی بخوابم. آخرین کلامم این بود که موقع خواب حتماً برقها را خاموش کند. نمیدانم محمدحسین چه ساعتی خوابید. همسرم اهل نماز شب بود. آن شب هم بلند شده بود. قبل از شروع حمله، نماز صبحش را بعد از اذان خواند. حتی رفت محمدحسین را برای نماز صبح بیدارکند، اما کمی مکث کرد و گفت بعدا بیدارش میکنم و شروع به خواندن قرآن کرد. یک لحظه صدای انفجار مهیبی آمد. هر دو از جا بلند شدیم، همسرم به سمت پذیرایی رفت، در همان لحظه موج انفجار دوم مرا به سمت اتاق دخترم پرتاب کرد. وقتی به خودم آمدم، خانه پر از خاکستر و گرد و غبار بود و پذیراییمان گودال بزرگی شده بود. دست دخترم را گرفتم و با هم هر چه همسر و پسرم را صدا زدیم هیچ پاسخی نيامد. به سختی چادرمان را پیدا کردیم و مردم بهکمکمان آمدند و ما را از ساختمان بیرون آوردند. همان زمان بود که بیاختیار راهی مزار دو شهید گمنام شهرک شدیم تا از شهدا کمک بگیریم.»
همراه و همسفر همیشگی
محمدحسین عاشق پدر و همه جا همراه و همسفرش بود و اين همراهی تا لحظه شهادت هم ادامه داشت. ریحانه خاکی از لحظات سخت شناسایی پیکر پسر و همسرش میگوید: «برای شناسایی همسرم اجازه ندادند پیکر را ببینم. روز عید غدیر نزدیک اذان مغرب بود که برادرم مشخصات لباس همسرم را از من گرفت و پیکر او شناسایی شد و به معراج شهدا بردند، اما شناسایی پیکر محمدحسین چندروزی زمان برد. تقریباً سه هفته قبل از شهادت، محمدحسین و پدرش پاهایشان را حنا گذاشته بودند و همین نشانه شناسایی پیکر محمدحسین شد. البته فك بالای دهان هم ارتدونسی بود و برادرم از این نشانهها محمدحسین را شناسایی کرد. با این حال قرار شد آزمایش دياناي انجام بدهیم اما پاسخ منفی بود. شوکه شده بودم. از جهتی برای پیدا شدن پیکر پسرم ناراحت و از طرفی هم امیدوار به زنده بودنش شدم. اما برادرم برای اینکه آرامم کند، گفت پیکری که دیده خود محمدحسین بود، مگر چند تا بچه به سن و سال محمدحسین پاهایشان را حنا میبندند؟ اما باید روند ادارای طی می شد. در نهایت اعلام کردند پیکر شناساییشده، پسرم است. همسرم و فرزندم هر دو در گلزار شهدای قم کنار هم آرام گرفتند.»
پسری بزرگتر از سن و سالش
بانو ریحانه خاکی با بیان اینکه محمدحسین 13 ساله اش همیشه بزرگتر از همسالانش فکر و عمل میکرد، میگوید: «از همان کودکی رفتاری سنجیده داشت. خاطرم هست که یکبار از من خواست کمکش کنم تا با همسالانش جلسه روضه خانگی راه بیندازد. اتفاقا مراسم خیلی خوبی شد. پسر پرجنبوجوش و فعالی بود و همیشه با پشتکار و خلاقیت کارها را انجام میداد. درسش خوب بود و احترام خاصی برای بزرگترها بهویژه معلمهای مدرسه قائل بود.» به گفته این مادر شهید، محمدحسین در ورزش کاراته صاحب عنوان بوده و رتبه کشوری داشت. همچنین او در سال ۱۴۰۳ مقام اول رشته مداحی چهلودومین دوره مسابقات قرآن و عترت و سال ۱۴۰۱ و۱۴۰۲ مقام سوم را کسب کرد.