
آرامش اردکی و خواهران ووشوکار

مهدیا گلمحمدی/ روزنامهنگار
کلاغها طوری روی درختهای خانه چنبره زده بودند که زمان ناگهان پرتات میکرد به حیاطی که کاجها و چنارها هنوز فاتحان بلامنازعش بودند و من و دخترعموهای آرش زیرشان تابسواری و یکقل دوقل بازی میکردیم. دختر عموهای آرش قدبلندترین دخترهای محله بوده و هستند. آنقدر که تا پیش از رفتن به مدرسه خیال میکردم کتانیهای نخنما و پاره یکی از آنهاست که با بندهای گره زده از کابل برق جلو خانه آویزانشان میکند. 13سال از آن زمان میگذرد و از ظاهر آن خانه قدیمی و حیاط درندشت فقط قارقار کلاغها و یاس گوشه حیاط و حوض باصفایی باقی مانده که کفاش را با رنگهای سبز ، سفید و قرمز نقاشی کردهایم. یک جفت اردک هم گرفتهایم تا در نبود فواره، آب حوض را هم بزنند تا آب نگندد. باقی آب حوض هم میرود پای آن یاس گوشه حیاط. حالا تهمینه و رودابه دخترعموهای آرش دوست دوران مدرسهام، نخبههای ریاضی و مدالآوران ووشوی شهر هستند، موقع سلام و احوالپرسی با آنها باید سرم را به نشانه ادب و احترام به زیر اندازم. تا همین چند سال پیش بقال محله ساعت دیواریاش را با رفتوآمد آنها به باشگاه و کلاسهای المپیاد ریاضی کوک میکرد. سکوت و آرامش عجیبی دارند. تیم ووشوی چین را که شکست دادند برای مصاحبه به دفتر یکی از روزنامهها دعوت شدند اما به بهانه پوشیدن گرمکن ورزشی آنها را راه ندادند و بیرونشان کردند. چند هفتهای نگذشته بود که زمزمه مهاجرتشان به خارج از کشور در محله دهان به دهان چرخید. آن روز آب حوض حیاط به نیمه رسیده بود اما اردکها هنوز آرامش عجیبی داشتند. با دقت نگاهشان کردم دیدم برخلاف آرامش ظاهری روی آبشان، پاهاشان زیر آب مدام در حال حرکت و تقلاست. سرانجام یک روز آخر هفته که درهای خانه باز مانده بود اردکهای آرام حیاط خانه ما ناگهان غیبشان زد. به یکماه نکشید که آب حوض سبز و یاس گوشه حیاط زرد شد.