
هرکجا هستی آفتاب همانجاست
تصویرهایی جالب از استاد محمدرضا شفیعی کدکنی به مناسبت زادروزش

فاطمه عباسی | روزنامهنگار
اگر زبان فارسی یک سرزمین بود، محمدرضا شفیعی کدکنی آن جهانگرد خستگیناپذیری است که تمام راههای رفته و نرفتهاش را با وسواس یک نقشهبردار باستانی ثبت کرده است. او نه فقط مسافر این سرزمین که خود بخشی از خاک و هویت آن است؛ ریشههایش در خراسان عطار و خیام تنیده و شاخههایش، بر سر تعداد زیادی از کسانی که امروز در کوچهباغهای شعر فارسی قدم میزنند، سایه افکنده است. سفر او از کوچهباغهای کدکن و حوزه علمیه خراسان تا کرسی استادی ادبیات فارسی، روایتی است از عشق بیوقفه به کلمه. او برای یک نسل، صدای بغضآلود شعری است که میخواند «بهکجا چنین شتابان؟» و برای نسلی دیگر، دست استادی است که غبار قرنها را از روی چهره «اسرارالتوحید» و «منطقالطیر» پاک میکند. اما این دو، تنها دو روی یک سکه نیستند؛ بلکه دو بال پرندهای هستند که در آسمان وسیع فرهنگ ایران پرواز میکند. شفیعی کدکنی به ما آموخت که میتوان در قرن بیستویکم زیست، اما با ذهن ابوسعید ابوالخیر اندیشید؛ میتوان مدرن بود، اما اصالت را از دست نداد. شاید بزرگترین هنر او، ساختن پلی میان دیروز و امروز است. کسی که هم ریشههای شعر کهن را به درستی میشناسد و هم نبض شعر معاصر را در دست دارد. او شاعری است که درد انسان معاصر را با واژگانی به صلابت بیهقی فریاد میزند و محققی است که پیچیدهترین مفاهیم عرفانی را با زبانی شفاف، به دانشجوی بیستسالهاش میآموزد. او خود مصداق بارز آن «درخت» در شعر معروفش است؛ کهنسال، استوار و ریشهدار، اما ذهنش هنوز کودکی است که در کوچهسارهای نیشابور بهدنبال کشف کلمهای تازه میدود. این قابها، تلاش بیتابانهای است برای به تصویر کشیدن مردی که خود، چشم بینای ما برای دیدن بخشی از زیباییهای پنهان در زبان مادریمان شد؛ مردی که هنوز هم از بلندای شعرش، به ما تلنگر میزند: «به کجا چنین شتابان؟».