
امانتدار 3 یادگار شهیدم
گفتوگو با همسر شهید سجاد مدهنی که پای لانچر آسمانی شد

سمیرا باباجانپور| خبرنگار
«هر روز که بیشتر میگذرد، رفتنت جانفرسا و غیرقابلباورتر میشود. تو رفتی و من ماندم با قلبی تکهپاره و روحی سرگردان میان زمین و آسمان که در جستوجوی توست. کاش در شهادت نیز مثل همیشه معرفت به خرج میدادی و بیمن نمیرفتی.» این دلنوشته مریم صادقی است. همسر شهید پاسدار سجاد مدهنی، زوجی که پیوند قلبیشان زبانزد دوست و آشنا بود. ۳۱خرداد ۱۴۰۴ دشمن یاغی صهیونیسم پادگان امام علی(ع) خرمآباد را بمباران کرد. شهید سجاد مدهنی، پاسدار و نخبه جنگ، از همان روزهای نخست حمله پای کار بود. روایت روزهای آخر یک زندگی مشترک را که بهدست شقیترین دشمنان ویران شده، از زبان همسرش مریم صادقی میخوانید.
هر لحظه و هر جا مدافع وطنم
مریم صادقی حرفهایش را از روزهای نخست آشناییاش با سجاد مدهنی آغاز میکند: «سجاد متولد ۱۵ فروردین۱۳۶۶ بود. زمانی که شناختمش، گمان نمیکردم نظامی باشد. بهروز و شیکپوش بود. سبک زندگیاش با آنچه از مردان نظامی شنیده بودم فرق میکرد. میانهرو و معتقد بود و باورهای دینی و مذهبیاش را با ملموسترین شکل و جذابترین حالت ممکن به نمایش میگذاشت. بعد از مراسم خواستگاری و بلهبرون گفت: «مریم، من سپاهی هستم و شغلم نظامی است.» این جمله یعنی هر لحظه و هر کجا مدافع وطنم. لبخندی زدم و گفتم: «فکر کردی پا پس میکشم؟ اگر هزار بار هم بمیرم و زنده شوم، باز میگردم و پیدایت میکنم.»
چشمهای خیس، شانههای لرزان
آنطور که همسر شهید تعریف میکند سجاد هر روز با لبخند به خانه میآمد و بعد از سر و کله زدن با بچهها جایی خلوت مینشست و با خودش نجوا میکرد: «بعد از بازی با بچهها و سرگرم کردن آنها، در گوشه دنج خانه پیدایش میکردم. شانههایش میلرزید. نگاه که میکردم، به پهنای صورتش اشک ریخته بود. دوستان و همکارانش یکبهیک شهید میشدند. میگفت «مریم، فلان رفیقم شهید شد. دخترش بعد از او چه خواهد کرد؟ جواب همسرش را چه بدهیم؟ آه از دل مادرش.» ۳۱خرداد عملیات پرتاب موشک با موفقیت انجام شد. ۱۵ موشک پرتاب و ۱۴موشک به هدف رسیده بودند. در زمان برگشت تیم عملیات، لانچرها شناسایی و بمباران شد. مریم صادقی خوب میداند که همسر شهید بودن، استقامت و پایداری میخواهد. او میگوید: «باور دارم که جهاد اصلی را همسران شهدا انجام میدهند. باید همچنان که داغ عزیزت را تحمل میکنی و خرد میشوی، مادری قوی و جانسخت باشی؛ چون تو امانتدار یادگارهای شهیدی. محمد ۱۰ ساله، ماهان ۷ ساله و مارال ۵ ساله چشمشان به من است. در نجواهای مادرانه به آنها میگویم ببینید خانهمان چقدر کوچک است. بابا رفته برایمان یک خانه بزرگتر در آن دنیا در یک جای خوب و باصفا بسازد. مطمئن باشید روزی از روزهای خوب خدا در کوچهای و گذری سراغمان میآید.»
وای از آن لبان تشنه و پیکر بیسرش
سجاد همان نیمهشب شهید میشود، اما کسی جرأت ندارد خبر شهادت را به مریم بدهد. مریم آن لحظه را اینگونه روایت میکند: «صبح، حدود ساعت ۷ و نیم، با صدای شیون همسایه بیدار شدم. بیدرنگ چادر سرکردم و زدم بیرون تا ببینم چهکسی است. خانه پدر همسرم نزدیک بود. جلوتر که رفتم خشکم زد. صدا، گریه و شیون از آنجا میآمد و من در چشم بر هم زدنی بزرگترین پشتوانهام را از دست دادم.» سجاد عاشق امام حسین(ع) بود. بیشک همین دلدادگی، باعث شدکه نحوه شهادتش همچون مولایش باشد.
دیدم که جانم میرود
مریم صادقی، همسر شهید سجاد مدهنی از نحوه شهادت همسرش اینطور میگوید:«هر چه اصرار کردم کسی حاضر نبود بگوید سجاد چگونه شهید شده است. گفتم پیکرش را که نشانم نمــیدهید، لااقل بگوییـــد چگونه شهید شده. کسی از میان جمع نجواکنان گفت: «سجاد سر نداشت» و مریم جمله را کامل کرد:«سجادم لبتشنه و بیسر شهید شد. در آخرین وداع تشنه بود. خواســتم برایش آب بیاورم که گفت دیر شده و رفت. او رفت و من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.»