• یکشنبه 13 مهر 1404
  • الأحَد 12 ربیع الثانی 1447
  • 2025 Oct 05
یکشنبه 13 مهر 1404
کد مطلب : 264464
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Jqyn9
+
-

او سرشار از زندگی بود

این مادر جلوی چشم همسر و فرزندش در اصفهان به شهادت رسید

گزارش
او سرشار از زندگی بود

ثریا روزبهانی| روزنامه‌نگار

     شهید مریم قربانیان بانویی است که یکم تیرماه ساعت 13:55برایش لحظه انتخاب بود. او در میان دود و آتش، شجاعانه و بدون لحظه‌ای درنگ حفظ حجاب را بر جانش ترجیح داد. مریم قربانیان به آپارتمان برگشت تا روسری‌اش را سرکند، اما همان دم، پروازش به سمت آسمان آغاز شد. همسر شهید قربانیان، حسین نریمانی از وابستگی شدید عاطفی به همسرش می‌گوید و اینکه چگونه او در مقابل چشمان خودش و پسر 9ساله‌اش بدون اینکه فرصت حتی یک «آخ‌گفتن» داشته باشد، پرپر شد.

مریم متولد ۱۳۶۷ بود، همسر حسین نریمانی و مادر پسری ۹ساله به نام پارسا. همسرش روایت می‌کند: «13سال زندگی مشترکمان لبریز از صبوری و عشق بود. از همان اول زندگی دوستش داشتم و عاشقش بودم. این عشق و علاقه هرچه گذشت بیشتر شد به حدی که به مریم وابسته شده بودم. یک روز به مریم گفتم: من چرا اینقدر به تو وابسته‌ام؟ گفت: خب من به تو وابسته نیستم ولی دوستت دارم. تا اینکه یک شب او و پسرم در خانه مادرش ماندند و من هم ترجیح دادم به جای تنهایی، در اداره بمانم و خودم را سرگرم کنم. حدود ساعت ۸شب بود که زنگ زد و گفت: حسینم من جلوی در اداره‌ات هستم، بیا سوارشو بریم. گفتم: تو قرار بود بمانی. در جوابم فقط گفت: نتوانستم. فردای آن روز گفت که می‌خواهد چیزی به من بگوید و گفت: حسین من هم به تو وابسته‌ام. من کارمند شرکت صنایع هواپیماسازی ایران هستم. خانه ما در یکی از شهرک‌های اطراف فرودگاه اصفهان است و احتمال حمله اسرائیل به این محدوده وجود داشت. به همین‌خاطر ما شب‌ها به خانه پدرم می‌رفتیم و صبح‌ها به منزل برمی‌گشتیم. مریم چند روزی بود که بی‌قرار بود، حتی روز قبل از حادثه ‌هم در یک کاغذ نوشته بود: روزهای سخت جنگ ایران و اسرائیل را می‌گذرانیم...» 

مریم برگشت که روسری‌اش را بردارد
همسر شهید از ثانیه‌هایی یاد می‌کند که ترس، سیاهی و دود همه‌جا را فرا گرفته بود و این اتفاق، خاطرات تلخی را برای او و پارسا 9ساله رقم زده است: «صبح روز حادثه به خانه آمدیم و بعد از خوردن صبحانه‌، استراحت کردیم. ساعت 13:55دقیقه موشک اول را که زدند، من با پارسا سریع از خانه خارج شدیم و مریم هم پشت‌‌سرمان ‌آمد. حین فرار مریم چادرش را از روی تاب داخل حیاط برداشت و سرش کرد. ولی چون چادر نازک بود از وسط راه برگشت. بلند فریاد ‌زدم: مریم سریع بیا! ‌ او فقط گفت: روسری‌ام، روسری‌ام، و برای برداشتن روسری‌اش به داخل خانه برگشت. در این فاصله موشک دوم، سوم و چهارم هم شلیک شد. فاصله بین موشک اول و باقی موشک‌ها ‌درمجموع به یک دقیقه هم نرسید. موج انفجار او را جلوی چشمان من و پارسا حدوده 10متر پرتاب کرد و دیدیم که چیزی به پهلویش خورد و خون زیادی فواره زد. خودم را به او رساندم و سرش را روی پایم گذاشتم. صدایش زدم و گفتم: به‌خاطر پارسا تحمل کن! چشم‌هایش را یک لحظه باز کرد و بعد بست. آخرین نگاهش هنوز جلوی چشمم است. ترکش به پهلویش اصابت کرده بود و خون زیادی می‌رفت. پارسا فقط فریاد می‌زد: یا امام زمان! مامانمو نجات بده! مامان خوب بشه صدمیلیون تومان نذر امام‌زمان می‌کنم. متحیر بودم. به نخستین شماره‌ای که در فهرست تماس‌هایم بود، زنگ زدم. یکی از رؤسای اداره برداشت. گفتم « شهرک لاله» را زدند، ولی او اصرار داشت که به فرودگاه حمله کرده‌اند. شدت پرتاب موشک‌ها به فرودگاه باعث شده بود فکر کنیم که موشک را به محله ما که حدود 200متر از فرودگاه فاصله دارد، زده‌اند.

بی‌قراری این روزها
همسر شهید از لحظات غم‌انگیزی برایمان تعریف می‌کند که خبر شهادت مریم را به او دادند.«بعد از تماسم حدود نیم‌ساعت طول کشید تا آمبولانس رسید و مریم را به بیمارستان منتقل کردند. مریم خون زیادی ازدست داده بود. او را برای احیا به اتاق بردند. زمان کمی گذشت که همکارم آمد و گفت: حسین، خدا صبرت بده! هنوز باورمان نشده که مریم دیگر بین ما نیست. او سرشار از زندگی بود. پارسا همه همّ و غمش این است که دکتر شود، چون مادرش همیشه می‌گفت: تو دکتر می‌شی! حالا پارسا بعد از این اتفاق هر زمان که از خانه بیرون می‌روم حتی اگر در خواب باشد، بلند می‌شود و پشت من آب می‌ریزد. پارسا می‌ترسد که من هم دیگر به خانه برنگردم. می‌گوید: بابا من به غیر از تو دیگر کسی را ندارم، آب می‌ریزم که زودتر برگردی! » 


 

این خبر را به اشتراک بگذارید