• جمعه 11 مهر 1404
  • الْجُمْعَة 10 ربیع الثانی 1447
  • 2025 Oct 03
سه شنبه 8 مهر 1404
کد مطلب : 264072
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/RoOXq
+
-

سر خود به نادانی شکستن

قصه‌های کهن
سر خود به نادانی شکستن

یکی از بندگان عمرولیث گریخته بود. کسان در عقبش برفتند و باز آوردند. وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند. بنده پیش عمرو سر بر زمین نهاد و گفت: ‌هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست/ بنده چه دعوی کند؟ حکم، خداوند راست. اما به موجب آنکه پرورده نعمت این خاندانم، نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی. اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آنگه به قصاص او بفرمای خون مرا ریختن تا بحق کشته باشی. ملک را خنده گرفت. وزیر را گفت چه مصلحت می‌بینی؟ گفت: ‌ای خداوند جهان! از بهر خدای این شوخ‌دیده (چشم دریده) را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند. گناه از من است و قول حکیمان معتبر که گفته‌اند:
چون کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به‌نادانی شکستی
چو تیر انداختی روی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
گلستان سعدی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید