
سالتو به ناامیدی
درباره كشتيگيران جوان ايراني كه از دل دستفروشي و كارگري به قهرماني جهان رسيدند

لیلا شریف | روزنامهنگار
دستهای پینهبستهای که روزی آجر را در دست خود جا میدادند یا در گوشهای از پارک بساط دستفروشی پهن میکردند، این روزها در رقابتهای جهانی کشتی و در برابر چشم طرفدارانشان، فن «کندهکشی» را به بهترین شکل روی حریفهای چغر خود اجرا کردند و پرچم ایران را روی سکوی جهانی بالا بردند. جوانان دهه هشتادی که در رقابتهای جهانی کشتی خوش درخشیدند، همان مردان کوچکی بودند که در شهرها و روستاهای خودشان برای رسیدن به آرزوی سکوی قهرمانی، کار برایشان عار نبود و با کمترین امکانات و در دل سختترین شرایط، راه خود را به مدالهای جهانی باز کردند. نیمنگاهی به زندگی شخصی و مسیری که قهرمانان ایران در رقابتهای جهانی کشتی طی کردند، نشان میدهد که برخلاف مد روز شهرهای بزرگ، پهلوانی و قهرمانی تنها در سالنهای مجهز و زیر نورافکنها معنا نمیشود، بلکه ریشه در همان جنگیدنهای روزانه دارد که گاهی در قامت دستفروشی و کارگری عیان میشود. از میان تمام قهرمانهای ایران در رقابت جهانی کشتی فرنگی، نام و زندگی چند کشتیگیر جوان اهل خوزستان بیش از دیگران با دل ایرانیها گره خورد؛ قهرمانانی که هرکدام میتوانند دریچهای رو به امید برای دیگران باشند.
قهرمانی شبیه یک فیلم محبوب
علی احمدیوفا متولد 1380از شهر ایذه، زندگیاش با کشتی پیوند خورد و این روزها بر تشک کشتی و در نبردی تن به تن با رقبا، نامش ورد زبان ایرانیها شد. این ورزشکار 24ساله مانند بسیاری از همتیمیهایش از گفتن گذشته و مسیری که برای تأمین هزینههای خانوادهاش طی کرده است، هراسی ندارد. احمدیوفا بارها و بارها در گفتوگوهایش از روزهایی حرف زده است که در کنار پدرش به خرید و فروش ضایعات میپرداخت و بهدلیل شباهتهای شخصیت جاوید در سریال یاغی، خود را جای او تصور میکرد: «خیلی از اطرافیانم میگویند زندگی من و جاوید شبیه به هم است. او هم مثل من در شرایط سخت، هدفهای بزرگی توی سر داشت.» سختیهای زندگی احمدیوفا در روزگاری چنان بالا گرفت که او برای رسیدن به تمرین باشگاه مجبور بود روی کمک همسایهشان حساب کند: «خونهمون تو روستا بود و خیلی از روزا پول از همسایهمون میگرفتم و میاومدم باشگاه. الان همسایهمون رو میبینم و بهش میگم که انشاءالله دستم باز بشه حتما برات یه تیکه طلا میخرم.»
زندگی در کیف کارگری خلاصه میشود
علیرضا مهمدی متولد 1381هم در شهر ایذه عاشق کشتی شد. در میانه تشک کشتی وقتی حریفانش را خاک میکند، یاد روزهایی میافتد که همراه با همسن و سالهایش مشغول کارگری بوده است. همان روزها باعث شده است که زندگی برای مهمدی شکل دیگری داشته باشد و در روزهایی که سکوهای جهانی را تصاحب میکند، به چشمان طرفدارانش زل بزند و بگوید: «زندگی من توی 3تا کیف خلاصه شد؛ کیف مدرسه، کیف سربازی و کیف کارگری.» سختکوشی و غیرت مردم ایذه در میدان رقابتهای جهانی عیان شد و شاید به همین دلیل است که مهمدی، مردمش را اینگونه توصیف میکند: «مردم شهر ما خیلی باغیرت و سختکوش هستند. یک کمی از نظر مالی اذیت هستند و شرکتی اونجا نیست، همین باعث شده که جوانهای ما بیشتر به عسلویه برن؛ یعنی بعد از کلاس دوازدهم یا بهخدمت میرن یا به عسلویه برای کارگری.»
با مربیام بنایی میکردم
سعید اسماعیلی یکی از جوانان خوشغیرت دزفول است که با 22سال سن، پرچم ایران را بالا نگه داشته است. از دستفروشی تا بنایی همان مسیر سختی است که این کشتیگیر از آن عبور کرد تا امروز نامش در میان پهلوانان ایران خوش بدرخشد. اسماعیلی ناگفتههای زیادی از روزهای سخت زندگیاش دارد؛ درست مانند دوران نوجوانی که با دستفروشی گره خورد: «من در دزفول کار زیاد کردم و داخل بازار بودم. من چون دستفروشی میکردم، صبح باید میرفتم. یکسال هم که تیم جوانان بودم و بهخاطر کرونا کشتی تعطیل شده بود، من با مربیام میرفتم، بنایی میکردم.»
دستفروش معروف پارک بیبی مریم
لیست قهرمانان فرنگی نشان میدهد که این ورزش در رگ و خون اهالی ایذه خوش نشسته است. پیام احمدی هم جزو همین جوانان عاشق کشتی است که با 19سال سن خودش را به کاروان ایران در رقابتهای جهانی کشتی رساند. ویدئوی دستفروشی پیام احمدی در حاشیه پارک بیبی مریم، این روزها در میان کاربران شبکههای اجتماعی دست بهدست میشود و دستمریزاد گفتن به این غیرت، تبدیل به نقطه مشترک ایرانیها شده است؛ پسری که برای رسیدن به خواستههایش مسیری سخت و ناهموار را طی کرده است و ابایی از نشان دادن آن ندارد. او در مسابقات جهانی مدال نقره کسب کرد.