• پنج شنبه 27 شهریور 1404
  • الْخَمِيس 25 ربیع الاول 1447
  • 2025 Sep 18
چهار شنبه 26 شهریور 1404
کد مطلب : 263212
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/xvvZn
+
-

چشم تنگ دنیادوست

بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار.
شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در‌آورد. همه شب نیارمید از سخن‌های پریشان گفتن که: فلان اَنْبازم به ترکستان و فلان بِضاعت به هندوستان است و این قَباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان، ضَمین{ضامن}.گاه گفتی: خاطرِ اسکندریه دارم که هوایی خوش است.
باز گفتی: نه! که دریای مغرب مشوَّش است. سعدیا! سفری دیگرم در پیش است. اگر آن کرده شود، بقیتِ عمرِ خویش به گوشه بنشینم.
گفتم: آن کدام سفر است؟گفت: گوگردِ پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولادِ هندی به حَلَب و آبگینه حلبی به یمَن و بُرْدِ یمانی به پارس و زآن‌پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصاف، از این ماخولیا چندان فرو‌گفت که بیش طاقتِ گفتنش نماند!
گفت:‌ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده.
گفتم: آن شنیدستی که در اَقْصای غُور
بارْسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشمِ تنگِ دنیادوست را
یا قناعت پُرکند یا خاک گور
گلستان سعدی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
چشم تنگ دنیادوست