
جاودانه چون سرو
روایت زوج خیری که در حمله به مجتمع اساتید محله سعادتآباد به شهادت رسیدند

مرتضی گلستانیفر | روزنامهنگار
موشکهای اسرائیلی در سکوت شبانه مجتمع اساتید محله سعادتآباد آرامش خانهای را درهم شکستند؛ خانهای که سالها مأمن مهر و انساندوستی زوجی پرتلاش بود. این دو، نه فقط همسر بلکه همراهانی خستگیناپذیر برای جامعه پزشکی کشور بودند؛ حالا نامشان میان فرشتگان درمان ثبت شده و داغشان بر دل خانواده و همکارانشان مانده است. حسن ساسان محمد بیگلر و فریبا کیوانی، زوج ۶۸ و ۶۶ سالهای که عمر خود را صرف تأمین تجهیزات پزشکی و حمایت از بیماران کرده بودند، در حمله بیرحمانه در 23خرداد به شهادت رسیدند. از آنها 2یادگار باقی ماندهاست؛ یک دختر و یک پسر. در این گزارش میلاد بیگلر از سبک زندگی پدر و مادرش برایمان میگوید.
خانهای پر از محبت
زندگی ساده حسن ساسان محمد و فریبا کیوانی، از دل آنچه بهظاهر عادی و معمولی بهنظر میرسید، سرشار از عشق و محبت بود. سالها در خانهای اجارهای در بلوار سرو محله سعادتآباد زندگی کردند اما فضایی که در آن ساخته بودند، بینیاز از دارایی مادی بود. حضور نوهشان، گرمی خاصی به خانه میبخشید و صمیمیت میان اعضای خانواده ستودنی بود. اهالی مجتمع، آنها را با احترام و محبت یاد میکنند؛ زوجی آرام، محترم و همیشه حاضر برای کمک.
پسر خانواده، میلاد بیگلر میگوید: «ما زندگی لاکچری نداشتیم، اما پدر و مادرم همیشه با عزت زندگی کردند. همه دوستشان داشتند، چون حرف و عملشان یکی بود و صداقت داشت.»
تعهد بیوقفه در خدمترسانی
به گفته میلاد، پدر که کارشناس حوزه تجهیزات پزشکی بود در سالهای اوج تحریم، مسیر متفاوتی را انتخاب کرد. او بهجای گلایه و انفعال، دست به کار شد و با سرمایه شخصیاش شرکتی تأسیس کرد تا نیازهای کشور در زمینه تجهیزات بیمارستانی را حتی در سختترین شرایط، تأمین کند. همچنین از ارتباطاتی که طی سالها در بیمارستانها و با پزشکان بهدست آورده بود، استفاده میکرد تا نیاز فوری بیماران به تجهیزات خاص یا داروهای کمیاب را برطرف کند.
یکی از بزرگترین دغدغههایش، کودکان مبتلا به سرطان بود؛ کودکانی که رنجهایشان آزردهاشمیکرد و آرامش را از چشمهایش میگرفت. میلاد، پسرش، با صدایی آمیخته به افتخار و دلتنگی میگوید: «پدرم همیشه میگفت پول باید برای مردم خرج شود، نه فقط برای خودت. همینطور هم بود؛ زندگیاش را برای مردم خرج کرد، نه فقط داراییاش را.»
ستون پرنور خانه
میلاد از مادرش، فریبا کیوانی، با حسرت و احترام یاد میکند و می گوید: «مادرم زنی مهربان و دلسوز، فقط یک مادر یا همسر نبود، بلکه نبض تپنده خانه بود.» او روح زندگی خانوادگیشان بود؛ همانکه با مهربانی بیوقفهاش رشتههای ناپیدای محبت را میان اعضای خانواده محکم نگه میداشت؛ از تربیت فرزندان گرفته تا نگهداشتن پیوند با اقوام، از رسیدگی به ریزترین کارهای خانه تا دلسپردن به شادیها و غمهای نوهاش، زندگیاش سرشار از بودن برای دیگران بود؛ بیادعا، بیتظاهر، با دل پرمهر یک مادر.
وداعی سخت در بیمارستان
روز حمله، پدر و مادر میلاد هر دو دچار سوختگیهای شدید و به بیمارستان منتقل شدند. شرایط آنها بسیار حساس بود و تلاش تیم پزشکی برای نجات جانشان ادامه داشت، اما صبح روز بعد، با فاصله نیمساعت، هر دو به شهادت رسیدند. این اتفاق تلخ خانواده و نزدیکانشان را در بهت و اندوه عمیقی فرو برد. پسر از آن روز بسیار سخت و پردلهره میگوید: «ما فقط دعا میکردیم. همه امید داشتیم، ولی انگار قسمت نبود. با فاصله نیمساعت، هر دو رفتند؛ با هم...»
الگو بودند
نام حسن و فریبا در حافظه خانواده، همکاران، بیماران و دوستانشان، بهعنوان 2 انسان شریف، زنده خواهد ماند؛ کسانی که زندگیشان را صرف خدمت کردند، نه نمایش. کسانی که در سکوت، به دیگران کمک رساندند، بیآنکه دوربینی حضور داشته باشد یا تریبونی کارهایشان را منعکس کند. میلاد میگوید: «آنها فقط پدر و مادر ما نبودند. الگو بودند. یادشان همیشه با ماست.»