• یکشنبه 26 مرداد 1404
  • الأحَد 22 صفر 1447
  • 2025 Aug 17
یکشنبه 26 مرداد 1404
کد مطلب : 261393
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/nrrQp
+
-

پهلوان با یک کروموزوم اضافه

درباره پهلوانان نخستین تیم پارازورخانه‌ای پایتخت که سندرم داون، اُتیسمی یا کم‌توان ذهنی هستند

گزارش
پهلوان با یک کروموزوم اضافه

سحر جعفریان‌عصر | روزنامه‌نگار

باستانی‌کارند؛ بعضی‌شان با 46و یک کروموزوم و بعضی دیگرشان با چند ژن و عصب‌ رشدی ناهنجار (سندرم‌داون، اتیسم، کم‌توان ذهنی). همگی‌شان اما عادت دارند پیش از ورود به زورخانه جهان‌پهلوان تختی اول به سردیس سنگی پوریای‌ولی که سمت چپ درِ زورخانه جانمایی شده، سلام کنند و رخصت بطلبند و بعد انگار که پوریای‌ولی بهشان بگوید«فرصت؛پهلوون» یکی‌یکی داخل شوند. خودشان در پیش و همراه‌شان (بیشتر مادر و کمتر، بقیه اعضای خانواده) در پس. سفارش‌های آقای مربی اغلب آویزه گوششان است؛ به‌ویژه «پهلوون باید فروتن و افتاده باشه»؛ سفارشی که تا از سر همان یک کروموزوم اضافه یا ژن و عصب ناجور با رفتارهای کلیشه‌ای و عادات غیرعادی و بدقلقی‌های خُلقی به نحسی می‌افتند یک‌مرتبه خاطرشان می‌آید و زود و فرز سر به زیر می‌اندازند.  امیرحسین و مهدی جلوتر و پشت‌بندشان، میثم، مرتضی، حسین و علی قدم به زورخانه می‌گذارند. به قرار همیشه، سیدحسن، خادم زورخانه خوشامد می‌گوید:«یاعلی مدد پهلوونا» و صدای زنگ و ضرب‌نوازی مرشد نیز در فرورفتگی گود هشت‌ضلعی و سقف گنبدی زورخانه می‌پیچد:«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم/ یارحمان و یارحیم...». تا همراهان بر سکوی غرفه‌ها بنشینند، باستانی‌کاران عضو نخستین تیم نوجوانان و جوانان پارازورخانه‌ای تهران با تیشرت و شلوارک نعطی به گود می‌آیند.

وضو، گود و زمین‌بوسی
ساعتی به غروب مانده. مرشد، میان سردَم  مرمری با طاق نصرت و آذین‌بسته با پرهای طاووس و تابلوعکس‌های قدیمی(جایگاه مرشد بالای زورخانه)، حق‌خوانی می‌کند با آنکه چراغ سردمش که همان پول اهدایی ورزشکاران و تماشاگران است، چندان روشن نشده‌است. علیرضا تَرهنده، مدیر زورخانه هم میل‌های بالای گود را نظم و ترتیب می‌دهد و هم به امیرحسین که زودتر از بقیه دوستانش از رختکن بیرون آمده، تأکید می‌کند:«پهلوون، وضو داری؟» کمی بعد، اعضای تیم پارازورخانه‌ای به رسم زورخانه از سمت روبه‌روی مرشد با پای راست وارد گود می‌شوند و زمین‌بوسی می‌کنند. تعدادی‌شان ساکت و آرام و تعدادی دیگر پرهیاهو، چشم به ترهنده که میاندار نیز هست، می‌دوزند.

شیطنت ورزشکاران پارازورخانه‌ای وسط گود
وقت سرنوازی (نرمش و گرم کردن) است و مرشد با ریتمی کند و پایین، ضرب می‌گیرد. ترهنده میان گود چرخ می‌زند:«به نام نامی حیدر، شروع کن...». باستانی‌کاران نوجوان و جوان، پی هم روی خط مورب کف گود، گرد می‌گردند. سرعت‌شان کم است که ترهنده به صدا درمی‌آید:«بجنب پسر...جَلد باش». آنها اما نمی‌جنبند و جلد نمی‌شوند. با همان سرعت کم همچنان می‌گردند و تازه، شیطنت بعضی‌شان مثل حسین که اتیسم دارد گُل هم می‌کند؛ مدام قلمبه عضله بازویش را به مهرداد که نفر جلویی‌ است نشان می‌دهد و می‌گوید:«نترس...با تو کاری ندارم...» و بعد ریز و نخودی می‌خندد. ترهنده دلش به بداخلاقی نیست. پس سعی دارد طوری دیگر میانداری کند:«هر کی بازوبند پهلوونی می‌خواد بره تخته شِنوی خودش رو بیاره.» این یعنی، مرشد باید ضرب 4/2یا 4/4بگیرد: «به این گود و میدان که دارد نشان از علی/ بگو از دل و جان یاعلی...»

میانداران بی‌مزد اما صبور
مهدی، سن و سالش از همه اعضای تیم پارازوخانه‌ای بیشتر است اما حالا سر ناسازگاری گذاشته که نمی‌خواهد به فرمان آقای میاندار، حرکت شنا را انجام دهد: «تشنه‌ام...آب». سارا صمدی، مدیر گروه جهادی سرای امید از بانیان اصلی تشکیل این تیم منحصربه‌فرد زورخانه‌ای است. مادر مهدی نیز هست و دل‌نگران است مبادا پسرش بهانه‌گیر شود. پاورچین از سکوی غرفه تماشاگران و مهمانان پایین می‌آید و نزدیک لبه گود، بطری آب را تعارف مهدی می‌کند. خاطرِ 4سال پیش که به پیشنهاد سعید روشنی، رئیس هیأت ورزش‌های پهلوانی و زورخانه‌ای شهرری، عضوگیری تیم پارازورخانه‌ای از میان نوجوانان ناتوان‌ذهنی و علاقه‌مند محله ظهیرآباد آغاز شد به سرش می‌آید:«اگر مربیان صبور نبودند همان هفته اول که چند مشت و لگد از سر بی‌قراری بچه‌ها خوردند، بی‌خیال می‌شدند...به‌خصوص اینکه بی‌مزد و اجرت، وقت و انرژی گذاشته‌اند.»

چاره باستانی‌کاران حساس 
هنوز هم ذوق مدال طلایی را که 2‌ماه قبل در نخستین دور مسابقات پارازورخانه‌ای کشور در قم برگزار شده ‌بود، دارند؛ این از همان مدال که هر بار به تمرین می‌آیند و به گردن دارند، پیداست. ترهنده سراغ داوطلب برای اجرای حرکات کنده‌زدن، پای جنگلی (ضربدری به عقب و جلو)، میل‌گیری، چرخ زدن شلاقی و تک‌پَر می‌گیرد. همگی‌شان بی‌درنگ دست بالا می‌برند و داوطلب می‌شوند:«من...من...آقا علیرضا به من رخصت بدید...». سخت‌ترین قسمت میانداری ترهنده همین‌جاست؛ چون خوب می‌داند نوبت اول را به هر کس بدهد بقیه ناراحت و چه بسا پرخاشگر هم می‌شوند. پس، زود و فرز چاره می‌کند:«ایوالله به همه‌تون که شیرید...نوبت اول هر حرکت، برای یک نفره...مرتضی، بیا وسط برای چرخ». مرشد، دست به پوست سفت ضرب می‌کشد و ریتم سه‌تایی و چهارتایی می‌نوازد تا مرتضی وسط گود حاضر شود. مرتضی با لبخندی پهن و احتیاط شروع به چرخ زدن می‌کند.

به وقت کباده‌کشی مامان منو ببین
 سیدحسن لیوان‌های شربت پرتقال را در سینی چیده و میان مهمانان می‌گرداند. یکی دو نفر از مهمانان، اسکناس‌های چند ده هزارتومانی به سردم او می‌اندازند. نوبت میل‌گیری و کباده‌کشی میثم است. یاعلی‌گویان و زورزنان، میلی 10کیلویی را بالای سر می‌برد و فریاد می‌زند «مامان، منو ببین...» و اشک، چشم‌های مادرش را که لابه‌لای جمعیت تماشاگران نشسته،‌ تر می‌کند. صدای اذان که می‌آید یعنی پایان تمرین‌های یک روز در هفته باستانی‌کاران پارازورخانه‌ای است.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید