قصههای کهن

ده آدمی بر سفرهای بخورند و 2سگ بر مرداری با هم به سر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفتهاند توانگری به قناعت، بِه از توانگری به بضاعت.
روده تنگ به یک نانِ تهی پر گردد
نعمتِ روی زمین پر نکند دیده تنگ
پدر چون دورِ عمرش منقضی گشت
مرا این یک نصیحت کرد وبگذشت
که شهوت آتش است از وی بپرهیز
بهخودبَر آتشِ دوزخ مکن تیز
در آن آتش نداری طاقت سوز
به صبر آبی بر این آتش زن امروز