• شنبه 18 مرداد 1404
  • السَّبْت 14 صفر 1447
  • 2025 Aug 09
شنبه 18 مرداد 1404
کد مطلب : 260984
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/7L6Pw
+
-

شهادت با لباس عزا‌

سبک زندگی و هیئت‌داری شهید حسین لطفی‌وند در گفت‌وگو با همسر و خواهرش

گزارش
شهادت با لباس عزا‌

سیده‌کلثو‌م‌ موسوی-روزنامه‌نگار

او سال‌ها خادم‌الحسین و بانی هیئت خانگی بود؛ مردی که زودتر از تقویم به پیشواز محرم می‌رفت و آچارفرانسه هیئت بود، هم آشپزی می‌کرد و هم پذیرایی. دست‌پختش آنقدر خوب بود که همه فکر می‌کردند کارش همین است. روزهای آخر صفر هم برای بچه‌های هیئت هدیه می‌خرید و حلالیت می‌طلبید، چراکه نگران بود مبادا ناخواسته با کسی به‌تندی رفتار کرده باشد. در این گزارش سراغ همسر و خواهر شهید حسین لطفی‌وند، عضو یگان حفاظت فراجا و ساکن محله حکیمیه رفتیم تا درباره این بچه‌هیئتی که ۲۸خرداد امسال در ۴۵سالگی هنگام انجام وظیفه در ستاد فراجا به شهادت رسیده گفت‌وگو کنیم.

بانی تکیه خانگی
در خانه‌ای در حکیمیه، محرم همیشه زودتر آغاز می‌شد. پرچم‌های عزا از روزهای پایانی ماه ذی‌الحجه بالا می‌رفت و بوی قیمه نذری کوچه را پر می‌کرد. زینب لطفی‌وند، خواهر شهید از برپایی این تکیه خانگی می‌گوید: «در محله ما پیش از آنکه کسی بداند حسین نظامی است، او را به‌عنوان خادم امام حسین(ع) می‌شناختند. لباس خدمت به امام حسین(ع) را بیش از لباس رسمی دوست داشت. صبح آخرین روز عمرش از همسرش فرزانه خواسته بود لباس‌های سیاه را آماده کند. ساختمانمان تقریبا خانوادگی ا‌ست. حسین نه‌تنها خانه خود، بلکه خانه مادرم و حتی پارکینگ را هم سیاهپوش می‌کرد. شب پیش از شهادتش همراه فرزانه‌خانم کتیبه‌ای جدید برای هیئت انتخاب کرده بودند که قرار بود آن را بخرند.» فرزانه عهدنو، همسر شهید در تأیید حرف‌های خواهر همسرش می‌گوید: «۱۳ شب اول محرم در خانه ما مجلس عزاداری برپا بود و حسین از هیچ خدمتی دریغ نمی‌کرد؛ از نصب پرچم و راه‌اندازی سیستم صوتی گرفته تا پخت غذا و پذیرایی. چنان آشپزی می‌کرد که همه فکر می‌کردند آشپز حرفه‌ای است، اما او یک نظامی بود. با وجود ساعات‌ کاری طولانی، هرگز هیئت را فراموش نمی‌کرد.»

لحظه‌های پراضطراب بی‌خبری
شهید لطفی‌وند پدر 3فرزند بود. نرگس، ۲۲ساله، دانشجو و محدثه کلاس دهم است و محمدسجاد در کلاس ششم درس می‌خواند. مادر بچه‌ها از ارتباط شهید با فرزندانشان می‌گوید؛ «شب‌ها کم می‌خوابید؛ یا اخبار را دنبال می‌کرد یا با بچه‌ها وقت می‌گذراند. حسین همیشه سعی می‌کرد در هر شرایطی بچه‌ها را از اضطراب دور نگه دارد.» همسر شهید از آخرین دیدارشان تعریف می‌کند؛ «مثل همیشه صبح زود آماده رفتن بود که محمدسجاد گفت: «بابا نرو، ممکن است شهید شوی!» حسین لبخند زد و گفت: «اگر اینطور شود، تو فرزند شهید می‌شوی و مرد خانه‌. از پسش برمی‌آیی؟‌»
او همیشه تلفن همراهش را در ماشین می‌گذاشت و می‌گفت لازم باشد خودش تماس می‌گیرد. اما آن‌روز تماس نگرفت، تا اینکه تلفن خانه زنگ خورد. دخترمان محدثه با ذوق گوشی را برداشت. عمه‌اش با لحنی عجیب پرسید: «از بابات خبر داری؟‌» همان سؤال دل‌شوره آورد. با تماس‌های بعدی اطرافیان نگران‌تر شدیم و درنهایت خبر‌‌ شهادت حسین بود که به ما رسید.»

شهادت تبریک دارد، نه تسلیت! 
با شنیدن خبر شهادت حسین نخستین دغدغه خانواده نه مراسم تشییع، بلکه هیئت حسین بود. همسرش چنین تعریف می‌کند: «جوان‌های فامیل و دوستانش یکی‌یکی آمدند. همان پرچم‌هایی را که خودش هر سال نصب می‌کرد، دوباره بالا بردند. دیگ نذری بار گذاشتند. روضه برپا شد. حسین نبود اما عطر حضورش در خانه جاری بود؛ از بوی قیمه تا صدای روضه و سیاهی دیوارها. در خانه ما اشک فقط برای امام حسین(ع) ریخته می‌شود. حسین سفارش کرده بود که اگر شهید شد، گریه نکنیم. می‌گفت شهادت تبریک دارد، نه تسلیت. مبادا دشمن‌شاد شویم! هنوز هم هر مهمانی وارد خانه می‌شود، این جمله را از نرگس، محدثه یا محمدسجاد می‌شنود. آخرین صحبت‌های شهید به همکاران و دوستانش هم این بوده که مولا علی(ع) سفارش کرده‌اند که شجاع باشید؛ مرگ فقط یک‌بار به سراغتان می‌آید.» خاطرات یکی‌یکی در ذهن خواهر شهید زنده می‌شود. زینب لطفی‌وند از آرزوی برادرش می‌گوید؛ «ارادت ویژه‌ای به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه می‌گفت دوست دارد شهادتش مثل ‌حضرت زهرا(س) باشد. در مجلس روضه خانگی ما حتی همسایگانی می‌آمدند که ظاهرشان ربطی به روضه نداشت، اما جذب اخلاق حسین شده بودند. بیرق خانه‌اش پناهگاهی برای همه بود. اگر کسی نیازی داشت، حسین ردش نمی‌کرد. حتی شب آخر صفر برای بچه‌های هیئت هدیه می‌خرید و از همه حلالیت می‌طلبید.» 




 

این خبر را به اشتراک بگذارید