• شنبه 18 مرداد 1404
  • السَّبْت 14 صفر 1447
  • 2025 Aug 09
چهار شنبه 15 مرداد 1404
کد مطلب : 260740
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/7L6Kj
+
-

پایان خدمت با شهادت

خاطراتی از آخرین بهار زندگی شهید حمیدرضا میرزایی به روایت خواهرش

گزارش
پایان خدمت با شهادت

زهرا بلندی-روزنامه‌نگار

روزهایی که تهران در التهاب جنگ می‌سوخت، جوانی ۲۲ساله با چهره‌ای خندان و دلی بی‌قرار، هر صبح راهی زندان اوین می‌شد؛ حمیدرضا میرزایی، سربازی که در روزهای آخر زندگی‌اش، رفتاری از خود نشان داد که گویی از تقدیرش خبر داشت. از خاطره نوشیدن شربت شهادت در باغ شهریار تا عکس اتفاقی در کوچه‌ای به نام «شهدا ۱۳» همه‌‌چیز انگار پازل‌هایی بودند که به آرامی کنار هم چیده شدند تا قصه یک شهید را کامل کنند؛ شهیدی که با پای خودش به بیمارستان رفت، اما دیگر بازنگشت.

اگر الان خدمت نروم، کی بروم؟
سمیه میرزایی، خواهر شهید، از روزهای آخر زندگی برادرش چنین می‌گوید: «حمیدرضا 23سال بیشتر نداشت.در هنرستان تزیینات داخلی چوب خوانده و چند ماهی از خدمت سربازی‌اش باقی مانده بود.» حمیدرضا قبل از جنگ گاهی با بی‌حوصلگی سر پست می‌رفت اما از وقتی جنگ شروع شد، برایمان خیلی عجیب بود رفتارش تغییر کرد و با نظم و سروقت می‌رفت. وقتی از او ‌خواستیم حالا که جنگ شده بعضی روزها را غیبت کند، می‌گفت: «الان شرایط فرق دارد. اگر الان نروم، کی بروم؟» ما نگرانش بودیم، اما خودش مصمم‌تر از همیشه در محل خدمتش حاضر می‌شد.» سمیه از روزهای آخر حضور حمیدرضا در کنار خانواده برایمان می‌گوید: «از ۲۶ خرداد تا ۲ تیر به باغ یکی از اقوام در شهریار رفته بودیم. حمیدرضا هر روز بعد از پست سربازی به آنجا می‌آمد و صبح زود دوباره به محل خدمتش ندامتگاه برمی‌گشت. یکشنبه‌شب به مادرم گفته بود صبح ساعت ۵ بیدارش کند. مادرم می‌گوید آن روز خیلی خوابش می‌آمد، اما به زور بیدار شد و رفت. ساعت 10و نیم که زندان اوین مورد حمله قرار گرفت، برادرم مجروح و ساعت 2و نیم به بیمارستان شهید چمران منتقل شده بود. جالب است که حتی نگهبان بیمارستان می‌گفت با پای خودش آمد‌، شماره پدرم را داد‌ و گفت‌ ‌ لباس سربازی‌اش امانت است و باید به دوستش برگردد، اما چون سوختگی ریه‌اش بالا و دچار عفونت شدید شده بود، بعد از ۱۵روز، ۱۷ تیر به‌عنوان سیزدهمین سرباز شهید اوین به شهادت رسید.»

شوخی‌هایی که جدی شد
 خواهر با بغض از شو‌خ‌طبعی برادرش تعریف می‌کند: «یک روز که خسته از زندان به باغ برگشته بود، برای او شربت درست کرده بودیم. زمان نوشیدن به پسرعمویم شربت را تعارف کرد و به شوخی گفت شربت شهادت است، بفرما! شاید قسمت یکی از ما شد. حالا آن شوخی جدی شده است. ‌ ‌این شهید جوان یکی از اعضای هیئت جوانان سیدالشهدا محله شهرک ولیعصر(عج) بود. خواهرش می‌گوید: « حمیدرضا امسال از روز اول محرم در بیمارستان بستری بود و بعد هم شهید شد اما انصافاً بچه‎‌های هیئت در مراسم تشییع سنگ‌تمام‌گذاشتند.» 

آخرین عکس‌  زائر امام‌رضا‌ع
اردیبهشت امسال بود که شهید حمیدرضا میرزایی همراه با دوستانش به مشهد رفت و عکس‌هایی از آخرین سفر او برای خانواده به یادگار مانده که مرهمی برای آنهاست. خواهر شهید می‌گوید: « قبل از جنگ چند نفر از اقوام‌مان قرار بود 17تیر به مشهد بروند و به ما هم پیشنهاد دادند که همراه آنها برویم. حمیدرضا خیلی مشتاق بود. ما هم برنامه‌ریزی کرده بودیم همان تاریخ به مشهد برویم. برادرم دقیقاً 17تیر به شهادت رسید. حمیدرضا زیاد اهل عکس نبود اما مدتی قبل با پسرعموهایم به شمال رفته بودند. در همان سفر، در دل جنگل یک عکس سلفی گرفته که پشت سرش تابلویی به نام کوچه«شهدا۱۳» قرار داشت. بعداً فهمیدیم حمیدرضا سیزدهمین شهید سرباز زندان اوین بوده است. انگار همه‌‌چیز از قبل قرار بوده اینگونه رقم بخورد.»





 

این خبر را به اشتراک بگذارید