• چهار شنبه 15 مرداد 1404
  • الأرْبِعَاء 11 صفر 1447
  • 2025 Aug 06
سه شنبه 14 مرداد 1404
کد مطلب : 260672
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/RogqK
+
-

قسمم داد و راهی شد

همسر شهید رنجبری از رنج ‌نبودن او می‌گوید

گزارش
قسمم داد و راهی شد

بهاره خسروی-روزنامه‌نگار

«به امام حسین(ع) قسمم داد که برای رفتنش راضی باشم. می‌گفت کار مردم روی زمین می‌ماند. در همین روزهای جنگ و پرتنش اگر یکی دو نفری از ‌بند زندان آزاد شوند و به آغوش خانواده‌هایشان برگردند، تنها ‌کاری است که می‌شود  برای آرامش مردم انجام داد.» این چند سطر روایتی است از خداحافظی شهیدحمید رنجبری، زمانی که خانواده‌اش را برای حضور در محل کارش ترک می‌کرد؛ شهیدی که برای نجات جان فرزند خردسال همکارش شتافت، اما هر دو به شهادت رسیدند. امروز در چهلمین روز شهادتش نگاهی داریم به سبک زندگی حمید رنجبری، مسئول آزاد‌سازی زندانیان اوین به روایت همسرش راضیه نوش‌مهر.

فرزند جانباز شهید بود
 شهید حمید رنجبری، فرزند جانباز شهید سال‌های دفاع‌مقدس، 41سال داشت و با مدرک کارشناسی‌ارشد حقوق، مسئول بخش آزاد‌سازی زندانیان اوین بود. او متأهل و پدر پسری 7ساله به نام رادین. به‌گفته راضیه نوش‌مهر، همسر شهید، او در آزمون وکالت قبول شده و تا شهریور‌ماه قرار بود در سازمان زندان‌ها مشغول به‌کار باشد و بعد از آن حرفه وکالت را پیش بگیرد:« من و همسرم هر دو همکار بودیم. جنگ و تعطیلی‌ها که شروع شد، خانوادگی به شمال رفتیم. قرار شد خانم‌ها در دوران جنگ سر کار حاضر نباشند، اما برای همسرم پیامک ملزم به بازگشت به محل کارش ‌آمد. دلم رضا نمی‌داد که ما بمانیم و او تنها برگردد تهران. اما گویا تقدیر و سرنوشت داستان دیگری برایش رقم زده بود. به امام حسین(ع) قسمم داد که رضایت دهم او به سرکار برگردد.» چند روزی از برگشت به‌کار شهید رنجبری نمی‌گذشت که دشمن صهیونیستی به ندامتگاه اوین حمله کرد.
 نوش‌مهر از چگونگی باخبر شدن از ماجرای انفجار اوین برایمان تعریف می‌کند: «در محدوده‌ای بودیم که سرعت اینترنت کم و از فضای مجازی و اخبار دور بودیم؛ برای همین وقتی به زندان اوین حمله کردند، من متوجه نشده بودم. مشغول آشپزی بودم که یکی از اقوام خبر حمله به زندان اوین را آورد و پرسید از حمید خبر ‌داری؟ آخرین بار کی با هم حرف زدید؟ گفتم یک ساعت پیش، اما بعید می‌دانم برای اوین اتفاقی افتاده باشد. اینها همه شایعه است، اما اتفاق افتاده بود.» همسر شهید از لحظات پراضطراب و دلهره‌آور بی‌خبری از همسر برایمان می‌گوید: «با شماره مستقیم حمیدرضا تماس گرفتم، کسی جواب نمی‌داد. او نمی‌توانست تلفن همراهش را به داخل ندامتگاه اوین ببرد، برای همین به همکارانی که می‌دانستم تلفن همراه دارند زنگ زدم. همه می‌گفتند اینجا عاشوراست! تا برسیم تهران دل توی دلم نبود. مسیر شمال تا تهران برایم به اندازه چند قرن گذشت. تمام بیمارستان‌ها و هر جایی را که به ذهنمان می‌رسید، گشتیم. خبرها ضد‌و نقیض بود. یکی می‌گفت که زنده است و بیرون رفته! یکی می‌گفت که حمید را دیده که مشغول کمک به انتقال مجروحان به بیرون از محوطه زندان بوده، اما حمید هیچ جا نبود .تنها راه‌چاره نشستن مقابل اوین بود. می‌خواستم پیکرش را ببینم تا شهادتش را باور کنم. من که سال‌ها مددکار بودم و همه را به صبر دعوت می‌کردم، خودم از همه بی‌قرار‌تر بودم.»

شهادت همراه با مهراد
نوش‌مهر نحوه شهادت همسرش را اینگونه تعریف می‌کند: «مهراد 3ساله، فرزند یکی از همکاران خانم، روز حادثه همراه مادرش در قسمت اداری زندان بوده و حمید از همان سر صبح حسابی سرگرمش کرده بود. فکر کنم حسابی دلتنگ رادین پسرمان بود و سعی می‌کرد دلتنگی‌هایش را با مهراد پر کند. زمان حمله بعد از موشک اول حمید نخستین نفری بوده که از اتاق خارج شده. وقتی مهراد، حمید را صدا می‌کند، او به سمتش می‌دود و محکم دستانش را دورش حلقه می‌زند که موشک دوم به بالای سقف ساختمان اداری زندان اصابت می‌کند. وقتی پیکر حمید با مهراد پیدا شد‌ آنها را به‌سختی از هم جدا کردند. به پسرم می‌گویم پدر تو یک قهرمان است که برای نجات جان یک انسان شتافت.» راضیه نوش‌مهر از روزهای سخت رفتن همسر و قانع کردن پسرش برای پذیرفتن این جدایی برایمان می‌گوید، اما تنها یک خواسته و آرزوی همسرش او را آرام می‌کند. او می‌گوید: «همسرم راهش را خودش انتخاب کرده بود. به حضرت رقیه(س) ارادت داشت. گاهی اوقات سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم با این عشقی که تو به امام‌حسین(ع) و شهادت ‌داری حتما باید مدافع حرم می‌شدی! هر روز قرآن و زیارت عاشورا می‌خواند. به‌شدت اهل احترام به خانواده به‌ویژه مادر و پدر بود.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید