
مسئولیت اجتماعی با سنگک حاجعلی جغجغه

لیلا باقری، روزنامهنگار
گاهی نانوایی رفتن هم میتواند درس زندگی باشد. مثل ماجرای سنگکی حاجعلی جغجغه و درسهای زندگی او برای بچهها و مرامش در رفتار با آنها در روزهای شلوغ. زمانی در بازار کنار خندق، یک نانوایی بود. با نان مرغوب. اما چیزی که آن را معروف کرد، نانوا بود: حاج علی جغجغه. به این نام مشهور شده بود، چون در روزهای شلوغ که بچهها از سر و کول نانوایی بالا میرفتند، آنها را جمع میکرد و بازی راه میانداخت. به هر کدام یک جغجغه بوته سوخت میداد؛ میوه کهورک که رنگی جیگری دارد و اگر رسیده باشد، دانههای درونش هنگام تکان دادن صدا میدهند. هر کسی جغجغهاش صدا نمیداد باید یا دیگران را کول میگرفت و دور میدان شمسالعماره میچرخاند یا چند ضربه پشتدستی میخورد. وقتی هم بازی تمام میشد، حاجعلی جملهای میگفت: «این را به گوشت بسپار بچهجان... در زندگی باید صدا داشته باشی، وگرنه یکی میآید میپرد روی کولت و از تو سواری میگیرد.» در آن روزها، بچهها در صف نان، «صدا داشتن» را یاد میگرفتند. یا مثلا حاجعلی، سنگریزههای نانوایی سنگک را در وسط دکان کپه میکرد، تا بچهها با آنها بازی میکنند و برایشان میخواند: «از راه برو، بیراه نرو... هر چند که راهت دورتره، کمکم بخور، پرپر نخور... هر چند زیادش خوشتره...» بچهها هم یکصدا میگفتند: «اوستا به چشم... اوستا به چشم!» حاجعلی فقط نان نمیداد، آینده میساخت چون بچهها را میدید، نه بهعنوان دردسر، بلکه بهعنوان «آینده این شهر» امروز چطور؟ حالا که خندق پُر شده است و بازیها عوض شدهاند، چهکسی به بچههای ما یاد میدهد که «صدای واقعی داشتن» یعنی چه؟ «مسئولیت اجتماعی داشتن» یعنی چه؟ یا ما که حالا به بزرگسالی رسیدهایم، در جاهایی که باید بگذریم، داد و بیداد میکنیم و آنجاهایی که باید کاری کنیم میگوییم «بیخیال»، «دردسر میشود»، «حوصله داری؟»، «به من چه!». شما جزو کدام دسته هستید؟ در زندگی، همیشه و هرکجا که باید صدا دارید؟