بیرمقی سبدخرید
گزارش میدانی همشهری ازکاهش قدرت خرید مردم و زندگیهایی که هرروز بیشتر زیر خط فقر میروند.
فهیمه طباطبایی |خبرنگار
یک دفتر چهل برگ شده دفتر حساب نسیههای آقا کاظم، هر مقروض یک صفحه، آنها که با خودکار سبز خط خوردهاند یعنی تسویه شدهاند و آنها که با خط قرمز نامشان هست یعنی بدهکارند. تعداد قرمزها خیلی بیشتر از سبزهاست. میگوید: از این دفترها چندسالی هست که در کشوی دخلش دارد. ولی این اواخر دفاتر نسیهاش، خیلی زودتر پر میشوند. «خدا عاقبت این نسیهفروشی را بخیر کند.»
روایت اول: خیابان خاوران، خیابان اتابک
آقا کاظم سالهای سال است که در خیابان اتابک بقالی دارد. مغازه اول برای پدرش بوده است و بعد برای او و برادرانش و حالا نزدیک 30سال است که برای خودش شده است. مغازه تا همین 15سال پیش چهار تا قفسه بوده و یک یخچال قدیمی ولی حالا به لطف ایده پسر جوانش تبدیل به یک سوپرمارکت کوچک شده است. او میگوید: در طول این 50سال مغازهداری، بالا و پایینهای زیادی را در زندگی مردم دیده و سردی و گرمیهای جورواجور و فراوانی چشیده. مهمتر از همه دوران 8سال جنگ تحمیلی است که مردم قدرت خرید نداشتند و زندگیشان وابسته به کوپنها بود اما با همه اینها او میگوید هیچوقت به اندازه این روزها مردم را گرفتار و ناامید ندیده است؛ «نمیگم زمان جنگ سخت نبود، سخت بود و ترس داشت. باید مینشستی روبهروی اخبار تلویزیون تا ببینی کوپن قند کی اعلام میشود؟ باید دائم میرفتی جلوی تعاونی ببینی روغن و برنج اومده یا نه، ولی مردم انگار امیدشون بیشتر از الان بود. این روزها مردم خستهاند، گرفتاریشون زیادشده، میان تو مغازه، هر چیزی رو که میخوان بخرن چندبار برانداز میکنن، قیمتش رو پیدا کنن؛ هی بین قفسهها میگردن، آخر سر با چهار تا قلم جنس و یه قیافه در هم رفته از مغازه میرن بیرون.»
آقا کاظم میگوید: دخلش در این یکی، 2ماه بهشدت کم شده و مردم دیگر خیلی از جنسها را نمیخرند؛ « اینجا کلا وضع مردم خوب نیست و در مواقع عادی هم زیاد خرید نمیکنن. با این حال دروغ نگم در این 2ماه، دخلم اگر نصف نشده باشه، یکسوم کمتر شده، قبلا اینجا مردم یه شونه تخم مرغ میخریدن اما الان میان 5 تا 7 تا میخرن، یا فروش شیر به زیر نصف رسیده، مواد شوینده رو هم خیلی کمتر میخرن، دیشب یکی اومد قیمت شامپوها رو پرسید و آخرش گفت شامپو تخممرغی میخوام.» بالای دخل روی برگه آسه با قلم نستعلیق درشت نوشته شده که «از دادن نسیه معذوریم، درخواست نکنید.» اما آقا کاظم میگوید که گوش مردم به این حرفها بدهکار نیست و باز هم طلب نسیه میکنند. او صفحههای دفتر نسیه مغازهاش را نشان میدهد و میگوید: «روزی نیست که 4، 5نفر نیان بگن که فلان چیز رو میخوایم بعدا پولش رو میاریم، بیشتر هم کارگرن یا زنهای خونه دار، معتاد هم که تا دلت بخواد میآید و ما اگر بشناسیم، نسیه میدیم، ولی اگر نه این کار رو نمیکنیم.»
روایت دوم: میدان امام حسین، خیابان شهرستانی
ابوطالب تازه کرکره مغازهاش را بالا داده، دو، سه تا ماهی پرورشی قزلآلا داخل آکواریوم مستطیلی بیحرکت ایستادهاند و فقط گهگاهی دمشان را لابه لای حبابهای آب تکان میدهند. کامیون یخچالی تازه آمده و سبد مرغ را میگذارد پایین. مرغها روی دست کارگر میرود تا یخچال افقی وسط مغازه و لابلای یخهای خرد جا خوش کند. یک شقه ران گوساله هم آن کنار بین دستهای قصاب و زمین و هوا و چاقویی تیز تاب میخورد. ابوطالب سؤالها را با دقت گوش میکند و دائم سر تأسف تکان میدهد. اشاره میکند به یخچالهای بیرمق گوشت و مرغ و میگوید تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل؛ «همیشه تو وضع بد اقتصادی مردم یه چیزایی رو نمیخریدن مثل وسایل خونه، ماشین، لباس یا نمیرفتن سفر و گل و گردش ولی یه چیزهایی رو مجبور بودن که بخرن، شده کم بخرن ولی میخریدن، مثل مواد خوراکی. چون شب نمیشه به شکم بگی نیست! نداریم! حالا اما واقعا مردم نمیخرن، طرف میاد قیمت گوشت رو از دور میبینه، اصلا پاشو نمیذاره تو مغازه، طرف قیمت مرغ رو میبینه دو تا رون و یه سینه برمیداره، ماهی که نگو، اصلا سمتش نمیرن.»
پشت یخچالهایش در انتهای مغازه، سبد پای مرغ را نشان میدهد؛ سبد پرپر است؛ «اینا رو میبینی! بعدازظهر بیا ببین چیزیاش میمونه، همه رو میخرن و میبرن، پیرمرد، پیرزن، زن خونهدار، کارگر، کاسب، کارمند، میان تن ماهی میخرن به جای ماهی، خیلیها دنبال مرغ یخی هستن، فروش گوشت که خیلی خیلی پایین اومده، کی میتونه گوشت بخره کیلویی 60هزار تومن؟خودمون هم سختمونه به ولله.»
ابوطالب میگوید: دخل دیروزش در خیابان مازندرانی که به نوعی یکی از بازارچههای پرفروش شرق تهران است، یک میلیون بوده، دخل پریروزش 700هزار تومان، دخل روز قبلترش 750هزار تومان و بیشترین فروشش 2میلیون بوده برای هفته گذشته. «مشتریهای جنوب شهرمان کم شده و مشتریهای مرکز شهرمان زیاد. مثلا از محدوده هفتتیر، مفتح، رسالت، سیدخندان و تهرانپارس خیلی میان. قبلا اینطور نبود ولی مشتریهای 17شهریور و خود میدون امام حسین و خیابون دماوند و گرگان خیلی کمشدن.»
مثالهای زیادی از خردهگوشتفروشی و نسیهدادن در ذهنش هست؛ از زن بارداری که نیم کیلو گوشت گوسفندی میخواسته تا کارگرانی که با بودجه 10، 15هزار تومان برای خرید مرغ به مغازهاش وارد میشوند؛ «دیروز، سر چراغی یک مرد تقریبا 50سالهای اومد داخل مغازه، گذاشت همه که رفتند، اومد جلو و گفت 7هزار تومن گوشت آبگوشتی بده، برای ما این چیزا دیگه عادی شده اما این یکی غم بدی تو صورتش بود، براش تو یه کیسه کوچیک چند تا استخون آبگوشتی ریختم، بعد که گذاشتم رو ترازو خودم خجالت کشیدم، تو یه کیسه دیگه یه کم گوشت خورشتی هم ریختم و دادم دستش، ولی ما به چند نفر میتونیم کمک کنیم؟ میدونید چند تا آبرودار تو این شهر هستن که دارن با سیلی صورتشون رو سرخ میکنن؟»
چند مغازه پایینتر میوهفروشی است. ابوطالب همسایهاش را صدا میکند که بیاید. آقا مجید یک خاطره از نسیه فروشی دارد؛ « بعد ازماه رمضون، خانمی اومد گفت: بلهبرون دخترمه! 25تا مهمون دارم، پول میوه ندارم اما میتونم انگشترم رو تا سر برج گرو بذارم. گفتم: ما نمیتونیم قبول کنیم گفت: پس شناسنامه و کارت ملیام رو با هم گرو قبول کن تا سر برج که شوهرم حقوق گرفت. چارهای نبود قبول کردم، میوه رو گذاشت تو چرخ دستی و با خجالت برد و سر برج پولش رو برگردوند.»
روایت سوم: خیابان شکوفه
شلیل 8هزار تومان، گلابی 14هزار تومان، انجیر 18هزار تومان، سیب گلاب 7هزار تومان، خیار 4هزار تومان، گوجه 3700تومان. میوهها روی پیشخوانهای فلزی سبز دسته دسته کنار هم چیده شدهاند. محمودآقا دائم هلوهای انجیری درشت را جلو میچیند و ریزترها را میگذارد عقب؛ سر و شکل میوهها نونوارتر میشود. بعد از ظهر است و مغازه تقریبا شلوغ، دست هر کسی دو سه تا کیسه میوه هست و بعضیها هم هنوز خریدشان تمام نشده، محمود آقا که صاحب اصلی میوه فروشی است بعد از یک مکث طولانی میگوید: «بیشتر مشتریهامون، دونهای میوه میخرن یا زیر یک کیلو، مثلا میان میگن 10تا شلیل بده، 5تا سیب زمینی بده، 4تا موز بده. یه کم آخر هفتهها وضعیت خرید میوه بهتره که اونم احتمالا بهخاطر مهمونی و رفتوآمد خانوادههاست.»
درخواست نسیه از آقا محمود بالاست، شاید 20نفر در هفته باشند شاید هم بیشتر: «بدون اغراق تعداد نسیه خرها بالا رفته اما ما نمیتونیم! به همسایهها و آشناها میدیم اما واقعا نمیتونیم به غریبه اعتماد کنیم. آشنا اومده با شرمندگی صداش رو یواش کرده، گفته حاج محمود! میشه پولش رو سر برج بیارم؟ چی بگیم؟ مردم گرفتارن.»
روایت چهارم: میدان گمرک، خیابان هلال احمر
آقای نورانی اهل زنجان است و با مشتریهایی که از در بقالیاش عبور میکنند با زبان آذری حال و احوال میکند. امروز مرجوعی شیر و ماست یکی از کارخانههای معتبر را دارد و پشت تلفن با مدیر فروش بحثش شده که چرا نمیآیند بارشان را ببرند. « دخترم! شیر و ماست گران شده، مردم نمیخرن، پنیر و کره هم به زور اگر ببرن، بعد هر بار که از کارخونه میان ما اینرو میگیم ولی باز گران میکنن، مردم حق دارن، این چه وضعشه؟»زن جوانی میآید تخم مرغ بخرد، نسبت به هفته گذشته گرانتر شده، به جای 15تا باید 10تا بخرد. «دیگه واقعا باید چی بخوریم؟ گوشت نخوریم، مرغ نخوریم، ماهی نخوریم، تخم مرغ هم نخوریم؟» آقای نورانی غمش گرفته و ناراحت میشود. به زبان آذری به زن میگوید: « درست میشه دخترم، نگران نباش، الله بیوکدی.»
نورانی جنسهایی که فروششان در این 3ماه کمتر شده را میشمارد، « سس، روغن زیتون، پاستیل، تخم مرغ شانسی، پودر کیک، پودر ژله، کمپوت، بستنیهای گرون، کاکائو، آبمیوهها، ماست، شیر، عسل، مواد شوینده و... فروششون پایین اومده و عوضش فروش ماکارونی، سوسیس و کالباسهای ارزان، تخم مرغ، نوشابه، بیسکویت، تن ماهی و سویا زیادشده. خوب اینا غذاست؟ اینا مفیده؟ تا کی میشه ماکارونی و تن و کنسرو خورد؟» پیرمردها دور آقای نورانی جمع شدهاند و سفره دلشان باز شده، همه از گرانی شاکیان، آقای جماعتی میگوید که چهار تا مغازه بالاتر گوشت میفروشد ولی دائم بیکار است. « میدونی چه زمانی میان خرید؟ سر برج که یارانهها و حقوقها رو میدن. بقیهماه روزی 10تا مشتری هم ندارم. این وضعیت آسیب نمیرسونه به بدن مردم؟ حالا آدم معمولی هیچی، این بچههای کوچیک گناه ندارن؟ اینا نباید بزرگ بشن؟ مردم نباید جوون کارگری داشته باشن؟»
در خلال گلایههای فراوان، یکی به دزدی از سوپرمارکتها و فروشگاهها اشاره میکند و اینکه هر روز تعدادش زیادتر میشود. «چند روز پیش، مرد جوانی با سرعت از در یکی از این فروشگاههای زنجیرهای بیرون اومد و مثل باد پرید رو موتور و رفت یا از مغازه همین آقای نورانی مگه نون بسته بندی شده و کنسرو لوبیا و ماست نمیدزدن؟»
درحالیکه بحث داخل مغازه رفته به سمت اجاره و خرید خانه و لوازم ماشین و...آن طرف خیابان عروسی است. یکی ریسهها را مرتب میکند، یکی اسفند دود کرده، یکی سر گوسفند را گرفته و به زور میبرد. یاد فیلم مهمان مامان داریوش مهرجویی و حال و هوای همسایهها میافتم. آنجا که وسط آن همه گرفتاری و بیپولی، مهمان سرزده برای عفت خانم آمد و همسایههای گرفتار هرچه داشتند را آوردند وسط تا مهمانی مامان آن شود که باید باشد.