
صبر و شجاعت رزمندگان به ما قوت ميداد

مهناز عباسیان؛ روزنامهنگار
سهیلا فرجامفر از پرستارهای نمونه کشور است که در ۸سال جنگ تحمیلی استراحت و تفریح را بر خود حرام کرد و در کنار رزمندهها ماند و بعد از آن برای اینکه ایثار و مقاومت رزمندهها از یاد نرود هر چه شنیده و دیده بود در کتاب «کفشهای سرگردان» به رشته تحریر درآورد.
هر بار عملیاتی صورت میگرفت، فرجامفر و دیگر همکارانش میدانستند مجروحان زیادی به بیمارستان پایگاه هوایی دزفول میآورند. گاه پیش میآمد که رزمندهها برای درمان به بیمارستانهای مجهزتر منتقل میشدند و پرستارها مجروحان را همراهی ميكردند. فرجامفر هنوز طعم گزنده آن سفرها را به یاد دارد: «معمولا مجروحان را با هواپیماهای سی- ۱۳۰منتقل میکردند. ما باید همراهشان میرفتیم. یکی از این مجروحان نامش مرتضی بود. مرتب لبهایش خشک میشد و احساس تشنگی میکرد. با دستمال نمدار لبهایش را خیس میکردم تا عطشاش کمتر شود. او در آن حال، سلامی به امامحسین(ع) داد و نگاهش به سقف خیره شد. صدایش کردم جواب نداد. فهمیدم شهید شده است.»
فرجامفر خاطره تلخ ديگري را به ياد ميآورد: «جوانی در بیمارستان ما بود که چشمهایش را از دست داده بود. کلی گریه كردم و مانده بودم چطور این خبر را به او بدهم، اما وقتی بههوش آمد و متوجه شد با طمأنینه گفت که چشمهایم را با خدا معامله کردم. صبرش به من قوت داد. تحسینش کردم. همچنین یک بار یک خلبان عراقی را در بیمارستان بستری کرده بودند. غیظ همه وجودم را گرفت اما همین که خواستم وارد اتاق شوم به یاد فرمایش امیرالمؤمنین(ع) افتادم: «با یتیمان و اسیران مهربان باشید.» خشمام را فرو خوردم و با ذکر صلوات مشغول پانسمان شدم. مقداری کمپوت به او دادم و تیمارش کردم. خلبان عراقی از رفتار من تعجب کرد و به انگلیسی گفت: من دشمن تو هستم. چطور از من پرستاری میکنی؟ جواب دادم: من فقط به وظیفه انسانیام عمل میکنم.»