• دو شنبه 30 تیر 1404
  • الإثْنَيْن 25 محرم 1447
  • 2025 Jul 21
چهار شنبه 25 تیر 1404
کد مطلب : 259183
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/6R8DN
+
-

اولین ساکن قطعه 42

روایت زندگی شهید مریم بابایی، مادر و معلمی فداکار که آرزوهایش در بامداد 23 خرداد زیر آوار ماند

گزارش
اولین ساکن قطعه 42

سمیرا باباجانپور-روزنامه‌نگار

بامداد 23 خرداد 1404 زمانی که سقف خانه روی صورت مادر فروریخت، یک خانواده ویران شد. شهید مریم بابایی، فقط یک مادر نبود؛ تکیه‌گاه نیلوفر و امیرحسین بود، پشت و پناه یک خانواده و معلمی که با حمله ددمنشانه صهیونیست‌ها در بامداد 23 خرداد در خون غلتید.

مادر اینجاست، زیرآوار
غرش وهم‌انگیزی نیلوفر و همسرش را از خواب بیدار می‌کند. نیلوفر دهقانی، فرزند اول شهید مریم بابایی، می‌گوید: «جلوی در اتاق ایستاده بودیم. دود سیاهی همه‌جا را فراگرفته بود. ترکیب دود و گردوخاک نفس کشیدن را سخت کرده بود. فریاد زدم: مامان... مامان... بیرون اتاق بوی سوختگی می‌آمد.» مریم بابایی، مادر خانواده و معلم بازنشسته مقطع ابتدایی، بیماری قلبی داشت؛ دردی که سال‌ها جسمش را رنجور کرده بود. چند روز قبل از شهادتش عمل کرده بود و نفس‌هایش منظم شده و حالش روبه‌راه بود. نیلوفر می‌گوید: «مامان بعد از عمل آمده بود خانه من. گفتیم بیاید اینجا تا بهتر پرستاری‌اش کنم و زودتر سرپا شود. روزبه‌روز هم بهتر می‌شد. آن شب در پذیرایی خوابیده بود. گمانم بمب به واحد بالایی ما اصابت کرد و سقف پذیرایی روی سر مادر ریخت. همه به سمت طبقه بالا می‌دویدند. فریاد زدم که مادر من اینجا خواب بود. با همسرم پیکرش را از زیر آوار بیرون کشیدیم.»  
نقل خاطرات آن شب شوم برای نیلوفر با بغض همراه است: «مامان همه‌کس من بود. الان که با شما صحبت می‌کنم تمرکز ندارم. باید از مظلومیت مامان بگویم و بپرسم او به چه گناهی شهید شد؟ یک زن معمولی با زندگی معمولی و هزار آرزو که برای من و برادرم داشت.» شهید مریم بابایی دو فرزند داشت: نیلوفر و امیرحسین. نیلوفر را که به خانه بخت فرستاد، خیالش راحت شد، ولی نگران امیرحسین و کسب‌وکارش بود. برای تک‌پسرش آرزوها داشت. غم صدای امیرحسین از هزار بار های‌های گریستن دردناک‌تر است: «چه بگویم؟ او مادرم بود. همین مادر‌بودن کافی است که بدانید یک انسان چه عزیزی را از دست داده است. این روزها حیرانیم. رفته‌ایم پیش مادربزرگ 80‌ساله‌ام. مادربزرگم با داغ فرزند این روزها برایمان مادری می‌کند.»
آمبولانس‌ها از راه می‌رسند. مادر را به اولین بیمارستان منتقل می‌کنند، ولی قلب رنجور مادر طاقت این همه جراحت را نداشت و چشمانش را برای همیشه روی زندگی بست. چند روز بعد شهید مریم بابایی را در قطعه 42 گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپردند. او نخستین شهید این جنگ تحمیلی 12روزه بود که در قطعه 42 ابدی شد.
نیلوفر می‌گوید: «مامان این اواخر مدام از حال خوبش می‌گفت؛ اینکه چقدر احساس سبکی می‌کند و درد و رنجش کم شده است. تازه بازنشسته شده بود. می‌دانید بازنشستگی برای یک زن که 30 سال بی‌وقفه کار کرده باشد یعنی چه؟ کلی برای روزهای بازنشستگی برنامه‌ریزی کرده بود.»

مادر و معلمی محبوب
شهید مریم بابایی معلم بود؛ معلم مقطع ابتدایی. چه بسیار دختران و پسرانی که در کلاس درس او برای نخستین بار نوشتن و خواندن ‌ آموختند. شهنار امامی، همکارش، از 10 سال رفاقت می‌گوید: «شما بگویید یک مادر مهربان و یک معلم فداکار چه گناهی داشته که اینگونه پرپر شد؟ 10 سال همکارش بودم. در همه این سال‌ها یک اخم و کج‌خلقی از او ندیدم و نشنیدم. دانش‌آموزانش عاشقش بودند. خانم بابایی، خانم بابایی از زبانشان نمی‌افتاد. بعضی اوقات می‌گفت: فلان شاگرد قدیمی‌ام را با زن و بچه در خیابان دیده‌ام. این ملاقات را با ذوق و شوق تعریف می‌کرد. زن مسئولیت‌پذیری بود. 2 شیفت کار می‌کرد. عادت داشت حتماً بعد از نماز، شیفت دوم کارش را شروع کند. رد خستگی را در صورتش می‌دیدیم، اما محال بود این صورت مهربان را بدون لبخند ببینیم. این روزهای بازنشستگی می‌خواست بیشتر با دوستانش باشد، سفر برود و کلی برنامه داشت. همیشه نگران آرامش و آسایش بچه‌هایش بود. حالا این دنیای بی‌رحم غم عالم را بر سینه نیلوفر و امیرحسین جا گذاشته است. این روزها چند بار به گلزار شهدا رفتم، کنار مزارش نشستم و اشک ریختم. باورم نمی‌شود مریم دیگر بین ما نیست.»

این خبر را به اشتراک بگذارید