لیلا باقری؛ روزنامهنگار
مهرنوش حاجیسلطانی، مهماندار هواپیمایی بود که شب دوم حمله اسرائیل به ایران، همراه پدر و مادرش به شهادت رسید.
مینا، دوست و همکار حاجیسلطانی میگوید: ۸سال با او همکار بوده و خانهشان در نارمک، فقط چند ساختمان با هم فاصله داشته است. شب دوم حمله، حدود ساعت ۱۲-۱۲:۳۰شب، صدای انفجاری شدید همه را به خیابان کشاند. مینا هنوز نمیدانست موشک دقیقا کجا خورده، فقط میدانست ابتدای خیابان اصابت کرده؛ همان جایی که خانه مهرنوش بود.
تا ۴صبح چندین بار با دوستش تماس گرفت، اما پاسخی نگرفت. تصور میکرد شاید مهرنوش در مأموریت باشد، چون بعضی از همکارانشان بهدلیل فرود اضطراری، در شهرهای دیگر بودند. پیامی فرستاد و نوشت: «فکر کنم پشت خانه شما بمب خورده».
صبح زود خودش را رساند به محل انفجار. شلوغ بود و کسی را راه نمیدادند. وقتی گفت که خانه دوستش آنجاست، با اصرار اجازه دادند که نزدیک شود. فکر میکرد نهایت شیشههای خانه ریخته باشد... شاید حالا در خیابان باشند و آنها را به خانه خودش بیاورد....اما خانه سهطبقه آنها کامل تخریب شده بود. خانه پشتی هدف اصلی بوده، متعلق به یک نخبه هستهای. اما دو ساختمان دیگر هم هدف قرار گرفته بود. آن شب ۲۸نفر شهید شدند. زنبرادر مهرنوش را در بین جمعیت میبیند و او میگوید که برادرهای مهرنوش به کمک نیروهای امدادی، صبح پیکر خانواده را از زیر آوار بیرون کشیدهاند؛ مهرنوش، پدر و مادرش را.
مینا میگوید مهرنوش پیلاتس حرفهای کار میکرد و شوق زندگی داشت. همیشه او را هم تشویق به ورزش میکرد. در خلوت دونفره از آرزوهایش میگفت. تصمیم داشتند در کنار کار، دورههای هنری هم بگذرانند. در محیط کار آرام و صبور بود. خانوادهاش را دوست داشت. سعی میکرد در هر سفر برای برادرزادهها سوغاتی بیاورد.
مینا میگوید وقتی آوار خانهشان را دیدم، من هم فروریختم و هیچ باورم نمیشد این همان خانهای بود که چند روز قبل از حادثه کنار در آن ایستاده و با مهرنوش گپ زدند و شربت آبلیمو را در روزهای گرم نزدیک تابستان نوشیدند. «حالا هر روز از جلوی خانهها و آرزوهای آوار شده میگذرم و میگویم: 28... 28جان زیبا شهید شدند...»
همکار و همسایهای که دیگر نیست
در همینه زمینه :