
پرچمت بالاست
درباره نوجوانان و جوانانی که خیابان به خیابان پرچم ایران را میگردانند و هدیه میدهند

سحر جعفریان عصر-روزنامهنگار
حوالی غروب است.11 روز از تجاوز رژیم صهیونیستی به خاک ایران و البته یک نیم روز از آخرین سیلی سنگین ایرانیها و تحمیل صلح به اسرائیلیها گذشته است. از ساختمان قدیمی هیئت زوارالزهرا(س) نازیآباد بیرون میآیند و خیابان به خیابان در کل شهر میچرخند. اغلبشان دهه هفتادی و هشتادیاند ولی نسل نودی هم میانشان کم نیست؛ کمسن و سالهایی که هر یک سعی دارند گوشهای از کار را دست بگیرند. هادی، پویا و آریان درحالیکه شُرههای عرق از بالای پیشانیشان خطی خیس به پایین صورتشان کشانده، ابوالفضلگویان باندهای سنگین پَسیو و آمپلیفایر را میآورند؛ یکی از باندها را عقب پیکانوانت جا میدهند و آن یکی را به پیشخوان ایستگاه صلواتی مقابل مسجد رسول(ص) میگذارند. حمید، مسئول انتخاب و پخش قطعات آهنگ و مداحی است. بلوتوث گوشی تلفن همراهش را به باندها اتصال میدهد و بعد، لیستی از بهروزترین آهنگها، مداحی و نوحههای حماسی و حسینی را پِلِی میکند:«حریفت منم، من تهرانی و احمدیروشنم...» میثم و شایان و تعدادی دیگر، دستشان از پرچمهای کوچک و بزرگ ایران پُر است؛ رومیزی، اهتزاز و دستی. از شورِ وطنپرستیشان، رهگذران و نقلیهسواران نیز به وجد میآیند؛ مثل عابری که میایستد و خدا قوت میگوید یا شعرِ نواها را زیرلب زمزمه میکند و یا خودروسوارانی که دستشان را از شیشه (پنجره) جانبی بیرون میآورند و با ٢ انگشت، علامت پیروزی نشان میدهند. این خیابان به خیابان پرچمگردانی برای پایبندی به ایران، اعلام حضور در هر میدان از نبرد تا صلح و تجدید پیمان، قرار روزهای پس از بامداد 23 خرداد بوده و هست. قراری خودجوش که بسیاری از شهروندانِ تهران دوستداشتنی با پرچمگردانی به آن پیوستهاند. نشانش پرچمهایی است که سر در خانهها و بر خودروها و البته بر دست راکبان موتورسوار، باد به زیرشان میپیچد.
شعارنویسی سهراب و پرچمکشی قاسم پیکاسو
از داخل ایستگاه صلواتی هیئت، سهراب و محمد، شابلون «نصر منالله و فتح قریب» و اسپری سفیدرنگ را برمیدارند تا به وقتش کارشان را از سر بگیرند. خودرویی با سرعت کم نزدیکشان میشود.
راننده، پسر جوانی است که پیش پایشان ترمز میکند:«داداش؛ به شیشه عقب ماشینم شعار شابلون را رنگ میزنی؟» سهراب، بزرگتر است که پاسخ میدهد:«نوکرت هم هستم ولی ساعت 8 شب به بعد، برنامهمان شروع میشود.» پیش از اینکه راننده جوان چیزی بگوید، صدای آقای داودآبادی که از دور حواسش به همهجا هست، شنیده میشود:«آقاسهراب؛ ماشینِ برادرمان را قشنگ کن...یک وقتهایی باید بیشتر هوای قصد و نیت را داشته باشی تا نظم و زمانبندی...». جملهاش تمام نشده که قاسم پیکاسو با جعبه بزرگ پلاستیکی که انباشته از انواع گواشهای رنگی و اقسام قلمموهای گریم است، جلو میآید:«آقا داودآبادی، جانم؟ کاری داشتید با من؟» و کاری که برای او درنظر گرفته شده این است:«لابهلای توزیع پرچم، روی صورت کودکان و شهروندانی که تمایل دارند نقش و رنگِ پرچم ایران را بکش.»
پاسخ ایرانی به پرزیدنت ترامپ
پرچمهای دستی را میشمارد:«یک، دو، سه...» اما طاقت نمیآورد و توی حرف آریان که بالا سرش ایستاده بود و اخبار جنگ و آتشبس در موبایلش را اسکرول میکرد، رفت:«یک وقتهایی باید جواب دیوانهها را بدهیم. آن هم دیوانهای مثل ترامپ که هیچچیزش شبیه پرزیدنتها نیست. ایول به پاسخ مقتدرانه ایران...عشق کردم به علی.» دوباره پرچمهای دستی را میشمارد:«چهار، پنج...» آریان اما بیشتر از هر چیزی از عقبنشینی خفتبار متجاوزان خوشحال است:«چه جنگ باشد چه آتشبس، کسی حق ندارد به ایران چپ نگاه کند.» آقای داودآبادی، مربی فرهنگی هیئت، بسته پرچمهای کوچک را به آریان میسپارد:«٣٠٠ تا پرچم مخصوص نصب نقلیههاست و ۴٠٠ تا هم پیکسل پرچم. امروز کار پخششان با توست» و میرود. آریان پیاش میدود:«اما کمه...دیشب کلی آدم، پرچم نگرفته موندند...» آقای داودآبادی، کارکشته است و برای کسری احتمالی پرچمها، فکری جایگزین دارد:«قاسم پیکاسو را صدا کن بیاد پیشم.»
تماشای گزارش
ما و ایران، آنها و جهان
برنامه طبق روال روزهای گذشته آغاز میشود. پرچمگردانی و تقویت روحیه حماسی شهروندان، هدف این گروه خودجوش نوجوان و جوان است. حالا نوای«خیبر خیبر یاصهیون...» با صدایی فراگیر از باندها پخش میشود. هادی و پویا لبه دَر عقب اتاقبار پیکانوانت نشستهاند و پرچمهای اهتزاز را به دور میچرخانند. سعید لیوان لیوان شربت خنک دست رهگذران و نقلیهسواران میدهد:«بفرما هموطن...نوش جان...» و ایرانیهای پیر و جوان و زن و مردی که برخی با لبخند و برخی با چشمهایی نمناک، اینطور پاسخ میدهند:«تشکر»، «خدا خیرتان دهد»، «شما جوانها برای ایران بمانید» و «آفرین غیرتمند». پیکانوانت کمکم حرکت میکند و جمعیتی پرچمگردان بهدنبالش قدم برمیدارند؛ جمعیتی که در هر کوچه و خیابان، بیشتر میشود. برای دیدنشان کسبه از مغازهها بیرون میآیند و تعدادی هم از پنجره خانهها تماشایشان میکنند. تماشاگر باشند و یا همراهِ جمعیت شوند، ایران ایران از دهانشان نمیافتد. آریان با خوشرویی پرچم ایران و پیکسلهای نماد پرچم کشور اهدا میکند. دستهای بسیاری سمتش دراز میشود. گاه از واکنش آنها که دست برای پرچم هدیهگرفتن بلند کردهاند، بغض میکند: «عموجان، من پرچم نمیخوام...فقط اجازه بده ببوسمش»، «یه پیکسل پرچم ایران بده بزنم به روسریام»، «ما و ایران، آنها و جهان» و هدیه گیرندگان خردسالی که حالا دیگر از صدای جنگ و پهپاد و موشک نمیترسند و مشتهای نخودیشان را بالا میبرند و شعار میدهند:«ماشاالله ماشاالله...ایران»
قرار پرچم، قراری خودجوش است که بسیاری از شهروندانِ تهران دوستداشتنی با پرچمگردانی به آن پیوستهاند. نشانش پرچمهایی است که سر در خانهها و بر خودروها و البته بر دست راکبان موتورسوار، باد به زیرشان میپیچد