![کمدیهای کیهانی](/img/newspaper_pages/1397/05%20MORDAD/13/laee/11-02.jpg)
کمدیهای کیهانی
![کمدیهای کیهانی](/img/newspaper_pages/1397/05%20MORDAD/13/laee/11-02.jpg)
سمیرا مصطفینژاد
نام «ایتالو کالوینو» را اولینبار در انتهای متنی از یکی از کتابهای دانشگاهیام خواندم که قصدش معرفی نویسنده داستان «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» بود. نوع نگارش متن بهعنوان آغاز یک داستان به شکلی لذتبخش غافلگیرم کرد تا حدی که نام نویسندهاش برای همیشه در ذهنم حک شد: «تو داری شروع به خواندن داستان جدید ایتالو کالوینو (اگر شبی از شبهای زمستان مسافری) میکنی. آرام بگیر،حواست را جمع کن، تمام افکار دیگر را از سر دور کن و بگذار دنیایی که تو را احاطهکرده در پس ابر نهان شود. از آن سو، مثل همیشه تلویزیون روشن است، پس بهتر است در را ببندی. فوراً به همه بگو: «نه، نمیخواهم تلویزیون تماشا کنم!». اگر صدایت را نمیشنوند بلندتر بگو: «دارم کتاب میخوانم، نمیخواهم کسی مزاحم شود». با این سروصداها شاید حرفهایت را نشنیده باشند. بلندتر بگو، فریاد بزن: «دارم داستان جدید ایتالو کالوینو را میخوانم!»
اگرچه کتابی که قصد معرفی آن را دارم اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، نیست زیرا هنوز شانس خواندن آن نصیبم نشدهاست اما خواندن همین یک پاراگراف از آن باعث شد تا با دیدن نام ایتالو کالوینو روی جلد کتاب «کمدیهای کیهانی» بیدرنگ آن را خریداری کنم. واقعیتش را بخواهید تنها نام کالوینو عامل این انتخاب نبود، علاقه ذاتی به علم نجوم و کیهانشناسی و استعداد ناچیز و تنفر از علم فیزیک و ریاضی، تناقضی آزاردهنده در وجودم ایجاد کرده است که هر متن سادهای درباره نجوم بهدست میآورم، در کسری از ثانیه میخوانمش. حال چاشنی طنزی ظریف، خیالپردازیهای باورنکردنی و فانتزی از حقایق کیهانی و تاریخ جهان و مثلث عشقی را نیز به همین متن ساده اضافه کنید، میشود کمدیهای کیهانی ،کتابی که هرگز از خواندنش پشیمان نشدم و خواندن چندبارهاش به همان اندازه بار اول برایم لذتبخش بوده است.
کالوینو همچنین در داستان مشهور «فاصله ماه» در این کتاب به تصویر فانتزی و رؤیایی که تقریبا همه در کودکی از ماه در ذهن ایجاد میکنیم به شکلی زیبا جان بخشیده است و اینطور روایت میکند که در گذشتههای بسیار دور ماه آنچنان بزرگ بوده است که در زمان جزر و مد میشد با یک قایق و یک نردبان خود را به سطح آن رساند و شیرش را از زیر فلسهایی درخشان با قاشقی بزرگ جمعآوری کرد و درون تشتی چوبی ریخت.
«من فلسی را انتخاب میکردم که بهنظر محکم میرسید. اول یکی از دستهایم را بند میکردم و بعد دیگری را و بلافاصله متوجه میشدم که نردبان و قایق دارند زیرپایم محو میشوند و حس میکردم ماه دارد مرا از جاذبه زمین میکند. بله، ماه چنان نیرویی داشت که ما را بلند میکرد و وقتی از روی یکی به روی آن یکی میرفتیم، این را به خوبی احساس میکردیم. باید سریع میپریدیم و خوب به یک فلس میچسبیدیم، بعد دو پایمان را رو به بالا پرتاب میکردیم تا بتوانیم روی ماه بایستیم. از زمین که نگاه میکردی بهنظر میرسید سر و ته هستیم، اما تو که آن بالا بودی خودت را در وضعی کاملا عادی حس میکردی... .»
راوی داستانهای این کتاب موجودی است به نام qfwqf که تقریبا در تمامی دورانهای تاریخ جهان هستی حضور دارد؛ از زمانی که «در تمام جهان چیزی برای بازی نبود مگر اتمهای هیدروژن» تا شکلگیری حیات روی زمین و توصیف تمامی این دورانها با حضور چندین شخصیت با نامهایی عجیب و غریب، شبیه به تکهای از یک معادله فیزیکی و در قالب رویدادهایی جذاب مانند مسابقه پرتاب اتمها یا جمعآوری شیرماه صورت میگیرد و در مسیر تحولات تاریخی در جهان هستی، میان شخصیتهای داستان نیز روابطی انسانی، رقابتجویانه و حتی عشقی شکل میگیرد.«دیگر فقط به زمین فکر میکردم. زمین بود که به هرکدام از ما هویت میداد؛ اینجا، دور از زمین، مثل این بود که دیگر من خودم نیستم، او دیگر خودش نیست. برای بازگشت به زمین بیتاب بودم و از ترس اینکه آن را برای همیشه از دست دادهباشم بهخود میلرزیدم. تحقق رویای عشقم تنها در لحظهای که او را بین زمین و ماه در آغوش گرفته بودم دوام آورد. به دور از خاک زمین، احساس عاشقانهام تنها حسرت کشندهای بود برای کمبودهایی که داشتم: جا، قبل، بعد، اطراف.»
کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
لیلا شریف
خانم رئیسجمهوری که با مهربانی خاص بازیکنان تیم ملی کشورش و تیم رقیب را در آغوش میگرفت؛ این قاب نادری بود که از فینال جامجهانی در رسانه ملی ثبت شد و تا روزها همه از آن صحبت کردند.
برای من که فارغ از فوتبال و جامجهانی بودم، همین یک قاب از کولیندا کیتاروویچ- نخستین رئیسجمهور زن کرواسی- کافی بود تا یکبار دیگر روایتهای زنانه کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» را مرور کنم و بدانم که این خانم رئیسجمهور از پیچوخم زندگی در چه حکومتی عبور کرد تا به چنین جایگاهی رسید.
اسلاونکا دراکولیچ یک زن روزنامهنگار و نویسنده اهل کرواسی است که با نوشتن کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم، یک روایت ناب از زندگی در کشورهای کمونیستی را بیان میکند. فروپاشی حکومتهای کمونیستی و تکحزبی در اروپای شرقی آنقدر مهم بود تا دراکولیچ -در قامت یک شهروند مهاجرت کرده از کشور کمونیستی- وسوسه شود و در سال1990 به کشورهای بلوکشرقی سفر کند و با نگاهی نو از اتفاقات در ظاهر ساده مردم ساکن در کشور کمونیستی بنویسد. دراکولیچ برای بیان وضعیت زندگی در دوران کمونیسم و پساکمونیسم به جای آنکه به سراغ سیاستمداران و مسائل کلان برود، مسیر دیگری را انتخاب میکند. او به سراغ زنانی میرود که با هر سختیای دولت تکحزبی و کمونیستی را تحمل کردند اما در دوران پساکمونیسم هم با شکل و شمایل جدیدی از سختیها روزگار خود را گذراندند.
«یک کارگردان مشهور هالیوودی زمانی گفته بود، فیلم مثل خود زندگی است که قسمتهای خستهکنندهاش را بریده باشند. متوجه شدم که حرف او درست است. قسمتهای خستهکننده انقلابها، کف اتاقهای مونتاژ استودیوهای تلویزیونی سراسر دنیا ریخته بود، آنچه مردم دیده و شنیده بودند فقط پورشورترین و نمادینترین صحنههای این انقلابها بود. اینها همه حقیقت داشت، اما تمام حقیقت هم نبود.زندگی، بیشترش مسائل جزئی و پیش پاافتاده است. این جنبههای جزئی دقیقا همان چیزی بود که من میخواستم ببینم؛ مثلا غذای مردم چه بود؟چطور لباس میپوشیدند؟ پودررختشویی گیرشان میآمد؟...»
در این کتاب جایی برای اسمهای دهان پرکن سیاسی نیست. نویسنده دست شما را میگیرد و شما را به آشپزخانهها، رستورانها و کافههای یک کشور رها شده از کمونیسم میبرد و از میان حرفهای زنانه به شما میفهماند که زندگی در یک کشور کمونیستی چه سبک و سیاقی داشته و مردمان فارغ از کمونیسم با چه دغدغههای جدیدی روبهرو شدهاند؛ «تأثیر قدرت سیاسی بر مسائل پیش پاافتاده زندگی روزمره، این نگاه از بالا به پایین بود که بیش از هر چیز برایم جالب بود و جز زنان که دستشان از قدرت سیاسی از همه کوتاهتر بود، چه کسانی را میتوانستم از آن پایین پیدا کنم؟... بعد از این انقلابها باز هم زنها وقت آن را پیدا نکردند که به امور سیاسی بپردازند؛ همچنان به سیاست بیاعتماد بودند.»
او شرایط زندگی مردم در پساکمونیسم را اینگونه روایت کرده است: «خندهها اشک شد؛ جاری روی گونهها؛ رویاهای شیرین زنان به کابوسی تلخ بدل شد. البته همهجای این ویرانه بیرونآمده از دل اتحادیه ازهمپاشیده بهیک شکل نبود. استبداد و فقر و ناامنی با چهرههایی متفاوت به مردمان آزاد از یوغ کمونیسم دهنکجی میکرد. آن روزها کشورهای اروپای شرقی به ویترین سوپرمارکتهایی پر از کالاهای رنگارنگ بیشباهت نبود؛ همان مغازههایی که بیشتر مردم تنها از پشت ویترین میتوانستند خوراکیهای خوش آبورنگ و بهظاهر خوشمزه را تماشا و در حسرت خوردنشان دق کنند. درست است، قحطی و فقر برای شهروندان اروپای شرقی واژهای غریب نبود، اما بعد از فروپاشی، بعد ازمیان برداشتهشدن دیوارها، ناگهان مظاهر زندگی مدرن و مصرفگرایی و مسائلی از این دست زندگی بسیاری از آنها را زیرورو کرد. از آن پس بود که مردم شرق اروپا با حسرت به شیشه ویترینهای پرزرقوبرق مغازهها خیره میشدند و تنها میتوانستند آبدهانشان را فرودهند».
همین شرایط نامطلوب مردم در روزگار رخت بستن کمونیسم از کشورهای اروپای شرقی، آنقدر دراکولیچ را با گیجی روبهرو میکند که او در زمان نامگذاری کتابش از اینکه این نام را انتخاب کرده است، دچار شک میشود که آیا به رفتن کمونیسم میشود خندید؟ سؤالی که از نظر من با گذشت سالها از نوشتن این کتاب و با دیدن لبخند خانم رئیسجمهور در فینال جام جهانی باید به آن جواب مثبت داد. پس اگر اهل فوتبال، سیاست و مطالعه هستید حتما این کتاب را بخوانید تا بهتر متوجه شوید که چگونه امروز کشورهایی مثل کرواسی از دل روزهای سخت کمونیسم سربرآورده است.