• دو شنبه 1 اردیبهشت 1404
  • الإثْنَيْن 22 شوال 1446
  • 2025 Apr 21
شنبه 13 مرداد 1397
کد مطلب : 25544
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/g8k9
+
-

نابرده‌رنج به روایت هاردی

نابرده‌رنج به روایت هاردی

عیسی محمدی

ماجرا، ماجرای معرفی کتاب است؛ برای روزهای بلند و گرم تابستان. هرچند به قول دوستی، هرم نیازهای مازلو، دوباره برعکس شده و مثل اینکه دوباره برگشته‌ایم به نیازهای اولیه؛ به همان خوراک و پوشاک و مسکن و امنیت اقتصادی و دوندگی برای آنها. به‌خاطر همین هم هست که ملت، بیشتر از اینکه دنبال فرهنگ باشند، افتاده‌اند دنبال نیازهای اولیه‌شان. حکماً معرفی کتاب در این روزهای سخت و خاص، کمی باید عجیب باشد اما کتاب، کتاب است دیگر؛ مازلو و غیرمازلو و نیاز و این چیزها که سرش نمی‌شود.

با خودم گفتم از گابریل گارسیا مارکز چیزی معرفی کنم که سخت دوستش می‌دارم، یا از ادوارد دوبونو در باب کارکرد فکر و مغز؛ یا حتی از فلاسفه و بزرگان عرفان نظری و امثالهم؛ شاید کمی کلاس داشته باشد و اندکی هم اثربخشی. این‌طوری شاید بخش خودخواه آدمی، کمی حال بیاید و بگوید که بله، ما هم کتابی خوانده‌ایم و چیزکی می‌دانیم و کمی سرمان می‌شود. اما می‌خواهم با خودم روراست باشم و چیزی را که زیادی به‌ من چسبیده است، معرفی کنم؛حال می‌خواهد حمل بر دوری ما از نخبگی باشد، یا نباشد. انگار که حتی نخبه‌‌ها هم باید این کتاب را بخوانند؛ پس بهتر که همان را معرفی کنم.

کتاب «اثر مرکب» دارن هاردی را که خواندم، حس می‌کردم چقدر این کتاب آشناست. نه اینکه آن را قبلاً خوانده باشم، در فکرهایم، تجربه‌هایم و ساحت‌های اندیشه‌ام، بارها به این ایده‌ها رسیده بودم. حالا همه این ایده‌ها یا بیشترشان را، یکجا جمع می‌دیدم؛ مجتمعی از ایده‌های ناب برای توسعه فردی؛کتابی که ثابت می‌کند برای توسعه فردی و پیش رفتن، هیچ راه میانبری وجود ندارد و باید سخت تلاش کرد. کتاب درواقع، همانطور که دارن می‌نویسد، تفسیر «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد» است.

حالا چرا باید این کتاب را بخوانید؟ برایش چند دلیل دارم که شاید قانع شوید و بروید و بارها و بارها آن را بخوانید، اول اینکه هرکسی دوست دارد در زندگی‌اش پیش‌تر برود؛ از جایی که هست یک قدم جلوتر برود. نقل همان مجلسی می‌شود که یک اهل دلی را هماهنگ کردند بیاید و برای مردم صحبت کند. جمعیت زیادی هم آمده بودند که ناگهان، خادم مسجد گفت که جماعت، از جایی که هستید بلند شوید و یک‌قدم جلوتر بیایید. این خطیب اهل دل ما هم گفت که همه حرف همین است که این بنده خدا گفت، دیگر حرفی نمی‌ماند. کل ماجرای زندگی و تمدن و علم و نخبگی و...، همین بلندشدن و یک‌قدم جلوتر آمدن است.

دوم اینکه در این کتاب، کسی به شما در باغ سبز نشان نمی‌دهد. اتفاقاً نویسنده که خودش جزو ناشران و میلیونرهای خودساخته است و از صفر به همه‌جا رسیده، اشاره می‌کند که همه‌چیز در ثبات قدم است و باید 3-2سالی، حداقل وقت بگذارید و کار کنید تا پیش بروید. اینطور نیست که یکی دوماهه و در کوتاه‌مدت، همه‌چیز جفت‌وجور شود. هرکسی هم از این دست حرف‌ها می‌زند، اشتباه می‌کند و کلاهبردار است یا جاهل.

سوم اینکه کتاب، به شما اصلی یاد می‌دهد تحت عنوان مسئولیت صددرصدی؛ یعنی کاری نداشته باشید که جامعه چطور است، کدام دولت روی کار آمده است و چه قوانینی تصویب کرده، هوا و زمانه چطور است، همه صددرصد بار این مسئولیت با توست؛ و نسبت 80 به 50 و 60 به 40 و 80 به 20برقرار نیست. همه بار را باید شما بردارید؛ این باعث می‌شود تا قدرتی جادویی برای تغییر سرنوشت‌تان داشته باشید. و اینجا، البته همان‌ بخشی است که با نخبگان جامعه‌شناس ، مورخ ، فیلسوف و... دچار تضادهایی می‌شوید.

چهارم اینکه حتی نخبه‌‌ها که غالباً با فضاهای موفقیتی صفا نمی‌کنند هم نیاز به مطالعه این کتاب دارند. ثبات قدم و استمرار و «پیوسته و آهسته رفتن» باعث می‌شود که حتی این گروه نیز دستاوردهای خودشان را 3-2 و حتی چندبرابر کنند.

کتاب را بگیرید، بخوانید و اگر چیزی دستگیرتان نشد، بیایید و توی مؤسسه همشهری بکوبیدش توی صورت من. این، کتاب بالینی آنهایی است که می‌خواهند از جایی که هستند، برخاسته و یک‌قدم جلوتر بروند؛ کتابی که باید با آن بخوابند و بیدار شوند و خوابش را ببینند.

در باب مشاهده
و ادراک آلن دوباتن 




نگار حسینخانی

«وقتی در خانه دلتنگیم و زانوی غم بغل گرفته‎ایم، یکی از جاهایی که بهتر است راهش را پیش بگیریم، فرودگاه است؛ نه برای پرواز کردن- برای بیزارشدن از یک فرودگاه هیچ راهی سریع‌‎تر از اجبار برای استفاده از آن نیست، در عوض می‎توان ستایش‌اش کرد، چنان‎که یک نقاشی، یا شاید دقیق‎تر بگویم، یک باله را می‎ستاییم.» این تنها مقدمه‎ای برای افسون شما از غفلت‌تان درباره فرودگاه‎هایی است که تابه‌حال به آن پا نگذاشته‎اید یا «رفتن به باغ‎وحش»‎هایی که تابه‌حال آنها را اینگونه ندیده‎اید. ملال شهرنشینی گاهی آن قدر زندگی‎مان را فرا‌می‎گیرد که فراموش می‎کنیم از برخی پدیده‌‎های کلانشهر نیز می‎توان تعابیری غیر‌روزمره بیرون کشید و از آنها لذت برد؛ یعنی در تاکسی نشست و پشت ترافیک سرسام‎آور شهری، تصاویری بکر ساخت یا در متروهای شهری به قلمروهای شخصی رسید. این است که آلن دوباتن در کتاب «در باب مشاهده و ادراک» خود، راه رسیدن به این ادراک و دست کشیدن از نسیان ناخواسته را بی‌آنکه نیت آموزشی در کار باشد به خوانندگانش می‎آموزد. او از قلمروهای شخصی و لذت‌بردن از چیزهایی می‎نویسد که در واقعیت روزمره زندگی شهری جایی برای متفاوت بودن ندارند. دوباتن در فصل‎های کتاب خود در بابِ «لذت اندوه»، «رفتن به فرودگاه»، «اعتبار»، «کار و خشنودی»، «رفتن به باغ وحش»، «مردان مجرد»، «افسون اماکن پرملال»، «نوشتن» و «کمدی» می‎نویسد. کافی است با دیدن نقاشی‎های دیواری به جای فحش‌دادن، کمی به آن دقت کنیم و خودمان،از درون چنان جالب باشیم که سراغ شهر جالب را از کسی نگیریم. «[دنبال] کسی [می‎گردم] که به اندازه کافی به سرچشمه اشتیاق نزدیک باشد تا برایش سرگرم‎کننده بودن شهر چندان اهمیتی نداشته باشد؛ کسی که با جنبه‎های تاریک‎تر و غم‎بارترِ روحِ آدمی آشنا باشد تا به استقبال سکون آخر هفته زوریخ بشتابد.» همه اینها بدون توصیه‎ای از سوی نویسنده، ما را به سمتی می‎کشاند که در پدیده‎های شهری دنبال جذابیت‎های مغفول بگردیم و گاهی از دیدن بیلبوردهای تبلیغاتی و نقاشی‎ها و سازه‎های ناساز، همگونی خاصی کشف کنیم و هراسی از سرطان بالقوه شهری نداشته باشیم. زیرعنوان این کتاب «احساسات در هنر و ادبیات» است؛ امری که چندان در حوزه نقد و نظریه هنر و ادبیات به آن پرداخته نشده؛ دست‌کم اینکه تا امروز کتابی با این مختصات ترجمه نشده یا در دسترس ما قرار نگرفته است؛ کتابی که در تزهای پیشنهادی خود روشمند عمل کرده و به خوانندگانش روشی برای مواجهه با پدیده‌ها را آموخته و او را کنشگر بار آورده است. هرچند کتاب در باب مشاهده و ادراک بنمایه‌هایی از مبانی تئوریک را نیز در خود جای داده است اما چندان به آن پایبند نیست و از ورای آن به کارکردهای مضامین شهری در زندگی و تفریح ادراک در محدوده‌های تنگ زندگی ماشینی پرداخته است. پس از آن است که «این کار لعنتی طاقت‎‌فرسا» فقط گزاره بی‎کسان ادراک است؛ همچنان که کشف بی‎حرکتی شهر و پدیده‌‎‌هایش تقریبا پس از خواندن این کتاب، ممکن نیست؛ همانگونه که پس از نوشتن دوباتن، زوریخ دیگر آن شهر ملال‌آوری نیست که نتواند درکی از دوست داشتن را در ملال‌آوری خود پنهان کند و برای خواننده نیز مابازایش تهران، شهری نیست که از خود، گزاره‌ها و تصاویری تنها و بی‌هویت تولید کند؛شهری که در گذری عادی از پسکوچه‌هایش هم بوی فلافل‌هایش در هر کجای آن، عابران را به بعدازظهرهای ترمینال‌های شهر نزدیک می‌کند و لبوفروشان، موتوری‌‌ها و تندیس‌هایش تصویری از تغییر را به میدان‌‌ها و خیابان‌ها القا کرده است. اما باید از این تصور که کتاب، نوشته‌ای در بابِ ملال است بپرهیزید زیرا دوباتن سعی دارد خواننده را به شهود هر آنچه برایش عادی و بی‌مایه نشان می‌دهد برساند تا لذت زندگی را برایش دوچندان کند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید