
لباس نو بر تن موسیقی سنتی کنیم
علیرضا افتخاری با حضور در برنامه «درجهیک» تلویزیون همشهری از حال و هوای موسیقی ایرانی گفت

گروه 24: برنامه «درجه یک» در تلویزیون اینترنتی همشهری هر چهارشنبه در قالب گفتوگوی مژده لواسانی با یک چهره فرهنگی منتشر میشود. هفته گذشته علیرضا افتخاری، خواننده سرشناس کشور روی صندلی این برنامه نشست تا درباره زندگی و آثارش سخن بگوید. آنچه میخوانید گزیدهای است از این گفتوگو که مشروح آن را میتوانید در سایت تلویزیون اینترنتی همشهری تماشا کنید و از اجرای دلنشین افتخاری نیز در این برنامه لذت ببرید.
شما در ۱۸ سالگی نفر اول آزمون باربد شدید.قطعا استعداد ویژه ای بودید که در آن سن کشف شدید و مورد توجه قرار گرفتید. موسیقی از کجا وارد زندگی شما شد؟
دوستان دیگری هم بودند که شاید شرایط برای ایشان فراهم نبود. خب، در دوران کودکیام خیلیها رادیو نداشتند اما ما داشتیم و از آن برنامه «گلها »را گوش میدادیم. دوستداران موسیقی یک ساعت منتظر میماندند تا برنامه«گلها» را بشنوند. اما جالب است بدانید که از کودکی حسی در درونم وجود داشت و به من نهیب میزد که روزی میتوانم بخوانم و خواننده شوم. در ۱۵ سالگی به دلیل قرار گرفتن در سن بلوغ، صدایم دو رگه شد.
نوجوانها باید بدانند که صدا را باید مانند یک اسب سرکش رام کرد و البته مدتی ممکن است صدایشان دو رگه شود. من اشک میریختم و به خانه بازمیگشتم تا اینکه یک روز صدایم را پیدا کردم و باز شد. نخستین استادم تاج اصفهانی بود. حتی وقتی میگفتند علیرضا افتخاریشاگردت است، میگفت نه! دوستم است!
به همراه استاد بوستان روی اشعار مولوی، حافظ و سعدی کار میکردیم. مقطع حرفهای شدنم بود. من 2 صفحه هم داشتم که اشعار و آهنگسازی و تنظیم، همه متعلق به خودم بود اما معتقدم که هر کسی باید کار خودش را بکند. شاعر شعر بسراید، آهنگساز آهنگ بنوازد و خواننده بخواند. امروز هر کاری تخصص خاص خودش را میخواهد. به این شکل کار، خوب و حرفهای از آب در میآید.
امروز میتوانم به شما بگویم که پس از ۴۰ سال، روی شعر و آهنگ اشراف دارم.
در تاریخ موسیقی ما «نیلوفرانه» بیتکرار است؛ اشعار قیصر امینپور، صدای شما و موسیقی بسیار متناسب و خوب. «نیلوفرانه» ۳میلیون نسخه فروخت.
۶میلیون فروخت. کار حرفهای انجام شد؛ از شعر گرفته تا آهنگسازی و تنظیم. چندبار میشد که به استاد عباس خوشدل پیشنهاد میکردم که فلان کلمه را عوض کنم و ایشان میگفت برو بخوان تا ببینیم چه میشود.
سر «نیلوفرانه» با مرحوم امینپور هم بر سر اشعار مراوده داشتید؟
بله، یادم هست که با مرحوم قیصر امینپور بر سر اشعار گفتوگو داشتیم و گاهی من میگفتم این قسمت را میشود سادهتر بگویید که میگفت حالا تو برو استودیو و بخوان، خوب درمیآید. ایشان در حال سرودن شعر برای « نیلوفرانه۲» بودند و مشغول کتابت تا من آنها را بخوانم. او هم شخصیت والایی داشت. در این بین به سمت شمال حرکت کرد و در راه تصادف کرد و آن حادثه ناگوار برایش رخ داد. خیلی سخت است که آدم با تکتک کلمات کار کند. قیصر اینگونه شخصیتی داشت. تا به امروز حدود ۴۰ ترانه از سرودههای ایشان را خواندهام تا بعدا به «صدایم کن» رسیدیم که استاد سهیل محمودی شعرش را برایم آماده کرد.
این روزها قدری کمکار شدهاید.
شرایط تغییر کرده است. یکی اینکه کار الان تکتراک بیرون میآید نه مثل سابق که آلبوم منتشر میشد. دیگر سیدی مورد استقبال قرار نمیگیرد و کسی نمیرود سیدی تهیه کند. الان آهنگی که خوانده میشود حتی قبل از اینکه بنده بخواهم آن را بشنوم به رسانهها رفته و پخش شده است. در مورد اجراهایم هم من روی سن نمیتوانم به سبک رایجی که هست شلوغش کنم.
الان من جوانی را که امید مملکت ما هم هست چه جوری میتوانم با موسیقی اصیل یک جوری نفسش را صیقل دهم؟ جوان است. دوست دارد جهش داشته باشد. و متأسفانه این را هم باید بگویم. دوستان موسیقی اصیل، به قول ابوسعید ابوالخیر یک نیم متری جلوتر بیایید و بعد فکر کنید. همهاش ایستا نباشید و همانها که تکرار شده قبلا، از آغاز قاجار به این طرف، هنوز همانها را میخواهید اجرا کنید و روی همانها هم میخواهید صحه بگذارید. راست میگویید بیایید یک مقدار لباس روز به تن موسیقی بپوشانید. ببینید جامعه چه چیزی از ما میخواهد. هنوز چهچه میخواهد؟ ابوعطا میخواهد؟ چه میخواهد؟
الان فکر میکنید جوان امروزی چه نوع موسیقیای میخواهد؟
موسیقی شاد. بنده با یکی از خوانندگان عزیزمان در شهر دوشنبه تاجیکستان اجرا رفته بودم. روزنامهها نوشتند آن خواننده خوش نخواند ولی افتخاری خوش خواند. حالا چرا؟
سر میز شام آن استاد رفت اجرا کرد، دیدم یکی از پروفسورهای ادبیات گفت خوش نخواند. یعنی ناراحت خواند. پرسیدم این خوش نخواند به چه معناست؟ متوجه شدم منظورش شاد خواندن است. آمدم به گروه و در رأسشان استاد جلیل عندلیبی گفتم جلیلجان، آواز را یک جا کنار بگذار تا تصانیف شاد اجرا کنیم. و همین کار را هم کردیم و بعد روزنامههای تاجیکستان نوشتند که گروه افتخاری خوش خواندند و خوش زدند و این خبر در روزنامههای خودمانهم منتشر شد.
پس شاد خواندن همان خوش خواندن است. البته بعضیها از این موضوع سوءاستفاده میکنند و موسیقیای به جوانان ارائه میدهند که جز سوءاستفاده هیچچیزی نیست.
نسل جدید با سبک رپ هم ارتباط برقرار میکند ولی شما خیلی دوست ندارید.
اشکالی ندارد که کار رپ باشد ولی مسئله شعر است. تند و کند بودن که اشکالی ندارد ولی شعرش باید شعری باشد که من اگر به شاعر معاصر دادم و گفتم پای این را امضا کن، امضا کند. امضا نمیکنند. مثلا « دم تیر چراغ برق لامپ افتاد.داشتیم میرفتیم دیوار ترک خورد...» اینها را بداهه عرض کردم ولی از این جور تعابیر استفاده میشود. درحالیکه ما میتوانیم فرضا از گلستان سعدی استفاده کنیم. یعنی کلام درست باشد، حالا با تند و کندش کاری نداریم. ولی جای «ندارد» نگوییم «نره»که حالا یکی هم بگوید نر است یا ماده.
ولی واقعیت این است که جوانها با رپ ارتباط برقرار میکنند و همین جوری و با همین تعابیر آن را دوست دارند.
حالا اگر جای «نره» گفته شود «نداره» جوان خوشش نمیآید. چرا به کلمات زیاده از حد سوهان میزنید و چند حرف را از کلمه حذف میکنید؟ سابق استاد ایرج را داشتیم که کوچه باغی میخواند. همان کار را با آن صدای زیبایش انجام میداد. بنده دلم میخواهد هر اسمی که رویش میگذارند کلام داشته باشد و موضوع. موسیقی رپ باید موضوعی باشد. چیزی نباشد که اگر یک بچه ۸ساله هم آن را شنید و همان را در مدرسه تکرارش کرد محل اشکال باشد.
متوجه شدم. نگرانی شما محتوا و کلام است.
بله مسئله سخن است. «ما سخن مرده اوییم و بدو زندهایم.»
کاری بوده که از خواندنش پشیمان شده باشید؟ یعنی کاری باشد که پخش شده باشد و بگویید این کاری نبود که میخواستم؟
هر کاری که از خواندنش پشیمان شدم گل کرد!
چی مثلا ،آقای افتخاری؟
یک کاری بود که به نام «ای دل اگر عاشقی»
شهرت یافت. اینها جزو چند کار بداههای بود که با استاد ذوالفنون انجام می دادیم. ما باید ۵ کار تحویل شبکه 2 میدادیم و نمیدانستیم که از این کارها چه درخواهد آمد. یادم هست که به سفارشدهنده گفتم من حاضرم ۳ کار برایت بخوانم ولی
این راپخش نکن.
چرا؟
چون این کار بداهه بود. براساس نتی که استاد ذوالفنون داده بود یک چیزی را بداهه خوانده بودم و چیزی نبود که روی متن اشعارش کار کرده باشیم. یادم هست که به استاد ذوالفنون هم گفتم این را هم بگیریم و برویم و همهچیز کاملا بداهه پیش رفت و نمیدانستیم چه از کار در خواهد آمد. ولی به هرحال خیلی گل کرد و همهجا هم رفت و پخش شد.
چطور با یک فرزند دچار معلولیت کنار آمدید؟
یک قصهای هفته گذشته پیش آمد. تعمیری در خانه داشتیم. آقایی که مسئول تعمیرات خانه بود کار را نیمهکاره گذاشته بود و نمیآمد. تماس گرفتم و گفتم اگر این کار را همین جوری رها کنی با این بوی رنگ و غیره بچه من اذیت میشود. میخواهی نیایی نیا ولی بدان که خدا اذیتت خواهد کرد. گفتم اینها که بچه معلول دارند خانوادههایشان پیشاپیش وامشان را به درگاه خداوند با صبرشان پرداخت کردهاند.
فرزند چندمتان هستند؟
دوم. مربوط به دورانی بود که دستگاه و امکانات لازم در بیمارستانی که مراجعه کردیم نبود و در نهایت خیلی فشار به مغز بچه آمد و اینطور شد. این را هم بگویم که این بچهها واقعا نعمت هستند.
در واقع شما اینطور به ماجرا نگاه کردید و آن را به فرصت تبدیل کردید؟
بله، گفتم من این بچه را دارم و باید بهترین زندگی را هم برایش فراهم کنم. همین هم هست. مراقبت کامل. یک دفعه شاید ۴دکتر بالای سرش باشند و رسیدگی کنند. این بچهها شاید بیشتر از ۱۰سال عمر نکنند ولی فرزند ما ۴۰سالگی را هم رد کرده است. مشکلات زیادی هم هست ولی همسرم بار زحمات فرزندم را بر دوش دارد. همه زحمات با همسرم است چون من اصلا بلد نیستم و باید جور دیگری کمک کنم. الان کل خانواده دست به سینه هستند پیش این بچه. همه در خدمتش هستند که هرچه میخواهد همان بشود. من خدا را شکرگزارم که اگر این طرف قضیه حکمت بود آن طرف رحمتش هم بود. ما این بچهها را نباید کوچک بشماریم. اگر کسی به اینها بیاحترامی کند قطعا لطمهاش را میخورد.