خاطرهبازی با استاد کارهای محیرالعقول ؛ مردی که این روزها تنها تر از همیشه است
من فیل هوا کردم!
شاید اگر قهرمانی با مختصات خلیل عقاب در هر کشور دیگری زندگی میکرد کتاب خاطراتش به چاپ چندم رسیده بود و از این راه سود هنگفتی هم عایدش میشد اما او بهرغم قرار گرفتن نامش در کتاب گینس و بعد از پشت سر گذاشتن دورانی که تصویرش روی جلد نشریات اروپایی دیده میشد، چندان مورد توجه رسانههای داخلی قرار نگرفته است. پهلوان خلیل عقاب که کارش را با مرشدی در زورخانه شروع کرد و بعدها به چهرهای بینالمللی تبدیل شد، در 94سالگی هنوز حرفهای زیادی برای گفتن ندارد.
شما به یک خانواده مذهبی و سنتی تعلق دارید و پدرتان قافله سالار امام رضا(ع) بوده است. چرا به جای نمایشهای سنتی مثل معرکهگیری و نقالی، به سمت سیرک که ریشه غربی دارد گرایش پیدا کردید؟
همه این بازیها و نمایشهای آیینی و سنتی ایرانی را تجربه کردهام. آن زمان که کارم را شروع کردم به کارهایی که انجام میدادند میگفتند «زورگَری». این را با «زورگیری» اشتباه نگیرید! زورگری، کارهایی است که به زور بازوی زیادی احتیاج دارد اما زورگیر به کسانی میگویند که از مردم اخاذی میکنند.
این زور بازو از دوران کودکی همراه شما بود؟
مادربزرگم روایت میکرد که در ششماهگی نوزاد لاغری بودم اما یک برادر دوساله داشتم که درشتاندام بود. مادرم با این استدلال که از شدت ضعیفی عمرم به دنیا نخواهد بود، به برادرم بیشتر توجه میکرد اما او در همان دوسالگی در حوض بزرگ وسط خانهمان افتاد و خفه شد. عمر مادرم به دنیا نبود که ببیند همان نوزاد لاغر یک روز آنقدر قوی خواهد شد که یک فیل را از روی زمین بلند میکند و به خلیل عقاب معروف میشود.
از چه زمانی متوجه شدید که زور بازوی زیادی دارید؟
از دوران مدرسه متوجه شدم که بدنم ظرفیت نیرویی که در من بود را ندارد. مثلا به همکلاسیهایم میگفتم بریزید سرم ببینید میتوانید مرا بزنید! با اینکه جثه کوچکی داشتم اما همه را میزدم. همه بچهها هم به گریه میافتادند. میخواهم رازی را برای شما بگویم که تاکنون به کسی نگفتهام. وقتی 10سالم بود همراه پدرم به مسجد سیاوشون شیراز که نزدیک خانهمان بود میرفتم و نماز میخواندم. وقتی به سجده میرفتم و سرم را روی مهر میگذاشتم از خدا میخواستم دنیا را به من نشان بدهد. خدا را شکر دعایم مستجاب شد و خداوند کمک کرد تا در 37کشور جهان برنامه اجرا کنم.
چگونه بهکار سیرک علاقهمند شدید؟
ماجرا به روزهایی برمیگردد که بهعنوان مرشد در یکی از زورخانههای شیراز که به زورخانه اصفهانیها معروف بود کار میکردم. بهگفته اطرافیانم صدای بدی نداشتم و وقتی دم میگرفتم زورخانه مملو از جمعیت میشد. بعد از مدتی با پیشنهاد برادران ماهر به زورخانه آنها در آبادان رفتم و بهعنوان مرشد روزی 10تومان دستمزد میگرفتم. صاحبان زورخانه هزینه شام و ناهار م را متقبل شدند اما بعد ازآنکه متوجه شدند اندازه 4نفر آدم عادی غذا میخورم عذرم را خواستند. مدتی بعد به اتفاق دوستانم به خرمشهر رفتیم و برای ورزش به یکی از زورخانهها به نام پارس رفتم. وقتی وارد گود شدم دیدم صاحب زورخانه به مرشد سفارش میکند که از حافظ بخواند و ریتم مناسبی انتخاب کند اما مرشد نمیتوانست خواستهاش را اجابت کند. من هم با کسب اجازه به سردم زورخانه رفتم و زمانی که غزل خواندم و دم گرفتم صاحب زورخانه گفت، تو همان کسی هستی که دنبالش بودم. بااصرار او در آن زورخانه ماندم و کار به جایی رسید که 7سال در خرمشهر زندگی کردم. یک روز در زورخانه نشسته بودم که یک مرد قویهیکل وارد شد . میگفتند پهلوان تبریز است. اسمش علی چارلیس بود و مثل زورو کلاه و شنل داشت و کارش معرکهگیری و زورگری بود. کارش که تمام شد از من خواست که وسایل ورزشی برایش پیدا کنم تا بتواند در خرمشهر برنامه اجرا کند. من هم تعدادی میله هالتر و سندان و زنجیر برایش جور کردم . قرار بود 100کیلو را با دندان از روی زمین بلند کند. همان لحظه به این فکر افتادم که من هم میتوانم چنین کاری انجام بدهم.
از چه زمانی تمرین زورگری را شروع کردید؟
علی چارلیس شبها وسایلش را به زورخانه میآورد و خودش به مسافرخانه میرفت و من این فرصت را داشتم که با وزنههایش تمرین کنم. هرشب وزنهها را با دندان بلند میکردم تا اینکه موقع خداحافظی از او خواستم آنها را بهعنوان یادگاری به من بدهد. بعدها از چند نفر از دوستانم که کارشان در گود زورخانه تمام میشد میخواستم که بمانند و سنگ زورخانه روی سینهام بگذارند و با پتک روی آن بکوبند. آنقدر تمرین کردم که توانستم حدود 12میل زورخانه را با زنجیر به هم وصل و با دندان آنها را بلند کنم. یکی از دوستانم روبهروی زورخانه، جو و گندم میفروخت. در مواقع بیکاری سنگهای کیلویی او را بههم میبستم و با دندان بلند میکردم و او با حیرت تماشا میکرد.
اولین نمایش را کجا اجرا کردید؟
بعد از 2سال تمرین به این فکر افتادم که مثل علی چارلیس برنامه اجرا کنم و کارم را از باشگاه خلیجفارس خرمشهر شروع کردم. جمعیت زیادی آمده بودند و شروع کردیم به بلیت فروشی. قیمت هر بلیت 2تومان بود و مردم با جان و دل میخریدند. در همان برنامه خوابیدم و یک ماشین جیپ از روی سینهام رد شد و همان ماشین را با چند سرنشین با دندان کشیدم. مردم در آن زمان تفریح نداشتند و تماشای این صحنهها برایشان نوعی سرگرمی بود.خبر اجرای نمایش من در خرمشهر و آبادان پیچید و خیلی طول نکشید که همه اقوام و دوستانم متوجه شدند که نمایش زورگری اجرا میکنم.
از چه زمانی شهرت پیدا کردید؟
وقتی گود زورخانه را بوسیدم و برای اجرای نمایش به شهرهای مختلف رفتم به فرد شناختهشدهای تبدیل شدم و شبی 200تومان هم درآمد داشتم که پول خوبی بود. اولین بار در اندیمشک نمایش اجرا کردم و بعد از گذشتن از چندین شهر دیگر به تهران رسیدم. وقتی ورق آهن را روی سینهام گذاشتند تا ماشین از روی من عبور کند، متوجه شدم علی چارلیس بالای سرم ایستاده است. دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: وقتی آن وزنهها را از من گرفتی فهمیدم که میخواهی پهلوان شوی و حالا خوشحالم که به آرزویت رسیدهای. بعد از چند اجرا در تهران به اوج شهرت رسیدم.
از چه زمانی شهرت شما از مرزهای ایران فراتر رفت و بهعنوان یک چهره بینالمللی شناخته شدید؟
دوستی داشتم که زبان فرانسوی بلد بود و آکروبات کار میکرد. او به من گفت یک مجله بینالمللی در کپنهاگ سوئد چاپ میشود به نام اکو و اسم و عکس سیرکبازهای مشهور را چاپ میکند تا برای اجرای برنامه به کشورهای مختلف دنیا دعوت شوند. من هم عکسی را که 400کیلو وزنه را با دندان بلند کرده بودم به او دادم و در مجله اکو چاپ شد. 2ماه بعد نخستین دعوتنامه از فرانسه به دستم رسید اما دستمزد کمی میدادند و بههمین دلیل به توافق نرسیدیم. چند روز بعد از ایرلند جنوبی تماس گرفتند و گفتند هفتهای 50پوند به تو میدهیم تا برنامه اجرا کنی. تصمیم گرفتم با دستمزد کم هم کار کنم و در سال 1350بود که به ایرلند رفتم. 6ماه بعد پیشنهاد ایرلند شمالی از راه رسید و مدتی بعد برای اجرای برنامه در سیرک جری کاتل به انگلستان رفتم.
ماجرای بلند کردن فیل از کجا شروع شد؟
یکی از تمریناتم در انگلیس این بود که 10نفر انسان را روی یک تخته مینشاندم و آن را بلند میکردم. یک بار یکی از کارکنان سیرک که 160کیلو وزن داشت را هم صدا کردم و به همراه آن 10نفر بلند کردم. فیلبان سیرک بعد از تماشای این صحنه گفت تو بیش از یک تن را بلند کردی و ما در سیرک یک فیل داریم که اسمش ربکاست و تقریبا همین قدر وزن دارد. با پیشنهاد او ربکا را با کمک پاهایم بلند کردم و همین کار را بارها در برنامه های مختلف نمایش دادم. با همین کار اسمام بر سر زبانها افتاد و بهعنوان مردی که یک فیل را بلند کرده به اوج شهرت رسیدم. از آن روز تا 5سال، من روزی 2بار ربکا را بلند میکردم. نخستینباری که ربکا را بلند کردم بالای 800کیلو بود اما بعد از 5سال وزنش به حدود 2تن رسید.
در بیش از 50سال در کشورهای مختلف دنیا نمایش زورگری اجرا کردید. سختیهای کار، شما را خسته نکرد؟
خواستن توانستن است. اگر در کاری عشق باشد اصلا خستگی معنایی ندارد. من خیلی سختی کشیدم. عملهای جراحی زیادی کردم. توی ایتالیا رگهای پایم را شکافتند و چندبار هم به حال اغما رفتم. ریهام پر از خون شده بود و داشتم تمام میکردم اما تسلیم نشدم. وقتی هدف برایت مهم باشد اصلا سختی معنایی ندارد.
ارزشمندترین مدال یا درجهای که گرفتهاید به چه سالی مربوط میشود؟
در سال 1975و بعد از اجرای نمایش در ژاپن، عکس بزرگ من در روزنامه آساهی چاپ شد و ژاپنیها به من مدال امپراتوری دادند. سال2009 هم بهعنوان کسی که فیل 2تنی را بلند کرده نامام در کتاب گینس ثبت شد.
مشکلات دوران شهرت، شما را آزار نمیداد؟
در خیابان مردم دنبالم راه میافتادند . به هر شهری میرفتم یک ایل آدم دنبالم راه میافتاد. یادم هست یکبار در خیابان لالهزار نو راه میرفتم که یک خیاط که از دیدنم تعجب کرده بود با متر از مغازهاش بیرون پرید تا عرض شانههایم را اندازه بگیرد.
شایعات زیادی هم در مورد شما بر سر زبانها میافتاد؛ خبرهای عجیبی که درباره شما مطرح میشد را شنیده بودید؟
عدهای میگفتند خلیل عقاب فیل را با دندان بلند کرده است، درحالیکه فیل را با زور پا بلند میکردم. یک ماشین بزرگ داخل یکی از جویهای میدان فوزیه افتاده بود اما در آن سالها جرثقیلی نبود که آن را بیرون بکشند.وقتی مرا بردند طناب را بهخودم بستم و ماشین را بیرون کشیدم و بعد از آن شایعه حمل هواپیما توسط خلیل عقاب بر سر زبانها افتاد.
در دوره خودتان رقیب هم داشتید؟
چند نفری بودند که زورگری میکردند اما نمیتوانستند کارهایی که من میکردم را انجام بدهند. خیلی از آنها دچار اعتیاد شدند و چند نفر دیگری هم بعد از چند سال شغل و حرفه دیگری پیشه کردند. در سیرک انگلیس که کار میکردم، مدیر سیرک گفت:«نشستهام حساب کردهام که در سال بیشتر از 300تن وزنه بلند میکنی». بهخاطر همین هم میگویم هیچکس در دنیا قد من وزنه بلند نکرده است. همیشه از خدا میخواستم نیرویی به من بدهد تا کارهایی انجام بدهم که کسی از پس آنها برنمیآید. در دنیا هیچکس نتوانسته فیل بلند کند و تا قیام قیامت کسی نمیتواند این کار را انجام بدهد.
با این سن و سال هنوز هم کار نمایش انجام میدهید؟
سالهاست که نمیتوانم کار کنم اما هر روز با وزنه کار میکنم چون اگر ورزش نکنم از پا میافتم.
چهکسی لقب عقاب را برای شما انتخاب کرد؟
وقتی جوان بودم و روی پشتبام میخوابیدیم، صدای یکنوع پرنده توجه مرا بهخودش جلب کرد. بعد از پرسوجوهای فراوان متوجه شدم صدای عقاب است. اوایل کارم به دوستانم گفتم به عقاب علاقه خاصی دارم. بعد هم دوستان پیشنهاد کردند خودم را خلیل عقاب معرفی کنم و بههمین راحتی این لقب در کنار اسمام ماند و با اسم خلیل عقاب مشهور شدم. بعد از من خیلی از زورگرها لقب شاهین و کرکس و... روی خودشان گذاشتند.
شما در سالهای قبل از انقلاب بهعنوان بازیگر در سینما فعالیت کردید؛ چطور شد که از سینما سر درآوردید؟
وقتی همه کارهایم را کرده بودم تا به ایرلند بروم، یکی از دوستانم که کارگردان تئاتر بود را در خیابان لالهزار دیدم. وقتی همصحبت شدیم گفت فیلمنامهای نوشته و مصدق، بازیگر سرشناس آن سالها را برای نقش اول انتخاب کرده اما حالا میخواهد آن نقش را به من بدهد. کارم را با بازی در نقش اول فیلم سینمایی «شکوفههای امید» شروع کردم و 10سال در سینما کارکردم که حاصل آن 8فیلم سینمایی بود. آخرین فیلمی که بازی کردم «مردان خشن» بود که با مرحوم فردین همبازی شدم. فضای سینما را دوست نداشتم و با خلق و خوی من سازگار نبود و به همین دلیل دور بازیگری را خط کشیدم.
بهعنوان یکی از معروفترین پهلوانان قدیمی، دوره فراموشی را چگونه سپری میکنید؟
الان هم آدم گمنامی نیستم. در آخرین نمایشی که سال قبل در بوستان ولایت اجرا کردیم مردم به حدی با من عکس گرفتند که خسته شدم و دیگر نمیتوانستم سرپا بایستم. مردم را دوست دارم و آنها هم دوستم دارند. شاید به همین دلیل فراموش نشدهام.
چه اتفاقی شما را خوشحال میکند؟
وقتی کودکان کار را در خیابان میبینم که شیشه ماشینها را تمیز میکنند گریهام میگیرد و زمانی که لبخند رضایتشان را میبینم، خوشحال میشوم. یک بار تعدادی از آنها با پای برهنه به سیرک ما در ساوه آمده بودند و چون بلیت نداشتند نمیتوانستند وارد شوند. وقتی از دور آنها را دیدم دستور دادم در بهترین جای ممکن آنها را بنشانند تا برنامه را تماشا کنند. سالها بعد که برای اجرای برنامه به ساوه رفتیم و بهدنبال اجاره سالن بودیم شهرداری این شهر دستور داد تا بهترین سالن را در اختیار ما قرار بدهند. بعدها متوجه شدم شهردار وقت ساوه یکی از همان کودکان پابرهنهای است که مجانی سیرک ما را تماشا کردند. میخواهم بگویم کار خیروشر در این دنیا بهخودمان برمیگردد.
در 94سالکی انسان خوشحالی هستید؟
خوشحالم، چون در زندگیام کار اشتباهی انجام ندادهام و خدا را شکر میکنم قلب مهربانی به من داده است. شبها تا به حیواناتی که نگهداری میکنم غذا و آب ندهم، غذا از گلویم پایین نمیرود. انسان سفاکی نیستم و با این سن و سال حال خوبی دارم.