
بیحوصله و بیاشتها ولی امیدوار

بوی بربریهای داغی که حمید از تنور گردان، یکی پس از دیگری بیرون میکشد، در عطر شیرین نانهای شیرمال که عباس بستهبندی میکند، پیچیدهاست. صدایی از سمت چپ توری سردکن که همراهان بیمار صف کشیدهاند به گوش میرسد: «نان جو بستهای چند؟.» مریم (یکی دیگر از فروشندگان نانوایی)که روپوش سفیدش، کم از لباس فرم پرستاران و پزشکان ندارد، بلند میگوید: «از 40تا 70تومان». صاحب صدا، مردی ميانسال است که میان کیسه نایلونیاش چند ورق قرص و شیشه شربت و نسخه، چپانده و سعی دارد با نفر جلوییاش کمی درددل کند: «عیالم ناراحتی کبد دارد و از نیشابور آمدهایم. نان جو برای گوارشش بهتر است. دعا کنید مرضش، جدی نباشد و از گرفتاری بیمارستان خلاص شویم.» نفر جلویی اما بیحوصله است و پریشان، شاید فکرش پی بیماری سخت عزیزش یا درمان گران آن است که سکوت کرده. اصغر شاطر به رسم عادت حین کار صدا بلند میکند: «برای شفای همه بیماران، بلند صلوات بفرست.» بعد ادامه میدهد: «تنور بعدی به نیت سلامتی یه مادر که توی همین بیمارستان بستریه صلواتیه.»