• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
پنج شنبه 7 دی 1396
کد مطلب : 2515
+
-

قفسه

2جوانی که سینمایی نبودند، اما کاری که کردند مال سینما بود. 2پسر محصل سال آخر دبیرستان، قرار دوئل گذاشتند. با 2 اسلحه واقعی، روبه‌روی هم، در سه‌راه امین‌حضور، کوچه مهدوی، هر 2 عاشق دختری بودند از دبیرستان اسدی، نه دختر کنار می‌رفت و نه یکی از آنها کوتاه می‌آمد. نصیحت‌شان کردند، نشد. پدر یکی‌شان سرهنگ بود و دایی دیگری افسر شهربانی. در یک ساعت و دقیقه‌ای قرار گذاشتند. باید با سلاح‌های پر سرقرار حاضر می‌شدند. سرهنگ تریاکی بود و بعدازظهرها می‌خوابید. چه روزی بود، بعدازظهر مدرسه‌های دخترانه و پسرانه ساعت 4 تعطیل می‌شد. میان آن همه شلوغی پسر و دختر که در پیاده‌رو بودند، در صف اتوبوس، روبه‌روی هم ایستادند. یک وسترن کامل بود. یکی با کلت، یکی با رولور. صدای 2 تیر آمد. پسرها و دخترها به دیوارها چسبیدند. به این می‌گفتند تسویه حساب و عشق، اما هیچ‌کدام بعد از صدای گلوله نیفتادند. یکی از آنها زخمی شد. 2هفته بعد هم دختر، زن یک کارخانه‌دار شد و مدرسه و درس را رها کرد.  2وسترنر دوباره با هم دوست شدند. مثل یکی از قصه‌های فلوبر بود. آنها که روزی دشمن هم بودند، حالا 2 رفیق جدانشدنی بودند. بعداز رفتن دختر،  درس را رها کرده بودند، مثل قصه بورخس، هر 2عاشق بودند و بدش را نمی‌گفتند. جسد‌های شیشه‌ای، مسعود کیمیایی

این خبر را به اشتراک بگذارید