داستانک
چکامه برای کوهنشین
دستان خونآلودم را پیشرویام گرفتم. فریاد زدم: باز هم مرتکب قتل شدم! من مستحق مرگم! چه کسی میتواند آنچه را که استحقاقش را دارم بر من روا دارد؟»
وجدانم از درون گفت: «استحقاق یا آرزو؟»
«چه فرقی میکند!»
«بله اما تو فنا ناپذیری. تو هرگز با مرگ به مجازات نمیرسی.»
مبهوتِ کف دستان سرخم، پاسخ دادم: «هرگز به مرگ نمیرسم. ولی تا ابد به مجازات خواهم رسید.»
استنلی بابین
Ode to a Highlander
I held blood-stained before my face “Again I have killed!”
I cried. “I deserve death! Who can give me what I deserve?”
“Deserve? Or desire” Conscience said at my side.
“There’s no difference!”
“Yes, but immortal you are. You will never find punishment in death.”
Transfixed on my red palms, I replied, “Never will I find death.”
Transfixed on my red palms. I replied, “Never will I find death. But forever will I find punishment.”
M. Stanley Bubien
کوتاهترین داستان، ترجمه: مهران مرتضایی
در همینه زمینه :