• چهار شنبه 1 اسفند 1403
  • الأرْبِعَاء 20 شعبان 1446
  • 2025 Feb 19
شنبه 27 بهمن 1403
کد مطلب : 248799
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/wjOvw
+
-

۵ساعت گدایی برای نجات پ‍یکر شهید انقلاب

۵ساعت گدایی برای نجات پ‍یکر شهید انقلاب

نام: نرجس عطارنژاد (کاشانی ادیب)
موقعیت:  شهرری

صحبت که می‌کند گاهی اشک می‌ریزد، گاهی سکوت و گاهی از سرشوق و احساس بی‌وقفه خاطراتش را تعریف می‌کند. نرجس عطارنژاد، بانوی انقلابی و مادر 2شهید از وقتی خودش را شناخت مبارز بود و همچنان پشتیبان ارزش‌ها و اعتقاداتش است.
همیشه کلاس درس اخلاق و دینداری در خانه بانو عطارنژاد دایر است. او مادر شهیدان امیرمنصور و محمدمسعود کاشانی‌ادیب و همسر محمود کاشانی‌ادیب است؛ ازاین‌رو در میان اهالی ری بیشتر به بانو کاشانی‌ادیب معروف شده است. خودش می‌گوید: «از سال1342 فعالیت‌های انقلابی جزو جدانشدنی زندگی‌ام شد؛ از مبارزه با ساواک در اعتراض به قرارداد کاپیتولاسیون و تبعید امام‌خمینی(ره) به ترکیه گرفته تا پخش اعلامیه‌های ضد‌طاغوتی. لحظه‌به‌لحظه زندگی‌ام با خاطرات روزهای انقلاب و جنگ عجین شده است. زنان شهرری پا به پای مردان و گاه جلوتر از آنها در مبارزات شرکت می‌کردند. یادم می‌آید چند‌ماه قبل از پیروزی انقلاب حدود ساعت 8شب در مسجد محله تک‌به‌تک به خانم‌ها خبر دادم که بعد از نماز به خیابان می‌رویم و تظاهرات می‌کنیم. ساعت 8و نیم خانم‌ها جمع شدند و به سمت حرم رفتیم. در طول مسیر جمعیت به ما اضافه شدند. شعارمان یک‌صدا این بود: «قسم به خون شهدا، شاه تو را می‌کشیم.» ماجرای خونخواهی شهدای 17شهریور بود. جالب اینکه مردان هم به ما اضافه شدند و کم‌کم یکی از بی‌سابقه‌ترین تظاهرات‌های ری شکل گرفت.» هدایت بانوان و برنامه‌ریزی برای مبارزات انقلابی از مهم‌ترین بخش‌های فعالیت‌های عطارنژاد بود: «در 18دی سال1357 مردم شهرری با حرکتی انقلابی علیه رژیم استبدادی به خیابان‌ ریختند و قیامی ماندگار را در تاریخ ایران ثبت کردند. آن روز تعدادی از جوانان شهید شدند. ساواک از پیکر شهدا نیز نمی‌گذشت. تعدادی از جوان‌های انقلابی پیکر شهیدی را به مسجد پشت امامزاده حمزه(ع) منتقل کردند. این مسجد پنجره‌ای به سمت خیابان داشت که ممکن بود موقعیت لو برود. سریع به خانه رفتم و چادر پاره و کفش خاکی پوشیدم و جلوی پنجره نشستم. دستم را به نشانه گدایی دراز کردم.
4 ،5 ساعت به همان حالت آنجا نشستم. چند باری مأموران ساواک آمدند و پرس‌وجو کردند. خوشبختانه آن روز توانستیم پیکر شهید را از دست ساواک نجات دهیم.»

روزی که پای منبر شیخ انصاری لگد خوردم
عطارنژاد از کودکی مبارزه را آموخته بود و زمانی که ازدواج کرد  و حتی باوجود بارداری باز دست از مبارزه برنداشت. او می‌گوید: «تابستان سال1342 بود. فرزندم را باردار بودم. شیخ انصاری از خطیبان بزرگ آن روزها در تکیه میدان کوچک شهرری سخنرانی می‌کرد. طبق عادت در نزدیکی منبر سخنرانی نشسته بودم. به ناگاه ساواک وارد شد و همه‌چیز را زیرورو کرد. بااینکه باردار بودم پای یکی از ساواکی‌ها را گرفتم. در آن لحظه ساواکی دیگری با لگد به کمرم کوبید. دیگر چیزی نفهمیدم. گویی شکمم منقبض‌شده بود. به سمت خیابان دویدم. جنین دیگر تکان نمی‌خورد. دست روی شکمم گذاشتم و خطاب به فرزندم گفتم: «مادر جان! خاک‌برسرت یک لگد برای امام حسین(ع) خوردی، مُردی! خوب بمیر. فدای سر بچه‌های امام حسین(ع). احساس کردم جنین حرکتی کرد. آن روز امیرمسعودم نه‌تنها نترسیده بود، بلکه از همان روزهای جنینی درس مقاومت آموخت و درراه خدا نیز شهید شد.»

وقتی کر و لال شدم
ساواک بارها برای دستگیری نرجس عطارنژاد تلاش کرده بود. بااین حال، هوش و ذکاوت نرجس‌خانم باعث شده بود، موفق نشود. او خاطره‌ای را دراین‌باره تعریف می‌کند: «سال۵۷ اعلامیه امام را در کوچه و خیابان ری پخش می‌کردم. آن روز خیابان‌های ری شلوغ بود و نیروهای رژیم همه‌جا پخش بودند. اعلامیه را یکی‌یکی زیر در خانه‌ها می‌انداختم. بالاخره آن روز گیر افتادم، اما به‌سرعت اعلامیه‌ها را در چاله‌ای که نزدیکم بود، انداختم. تصمیم گرفتم نقش یک زن کرو لال را بازی کنم. مأمور مرا به کلانتری برد. آنجا هرچه تلاش کردند حرفی نزدم. رئیس‌کلانتری به بقیه گفت: الآن از پشت سر یک گلوله مشقی شلیک می‌کنم آن‌وقت معلوم می‌شود که این زن حرف‌هایمان را می‌شنود یا خودش را به کرو لالی زده است. آن مرد احمق نفهمید که اگر کرو لال نباشم حرف‌هایش را شنیده‌ام. گلوله که شلیک شد از جایم تکان نخوردم. بالاخره آزادم کردند.»




 

این خبر را به اشتراک بگذارید