قصههای کهن
یادگرفتن خاموشی از الاغ
جاهلی میخواست به الاغی سخن گفتن یاد دهد. حرفهایی را به الاغ تلقین میکرد و به خیال خود میخواست سخن گفتن را به او بیاموزد.
حکیمی او را دید و گفت: ای نادان، بیهوده تلاش نکن و تا دیگران تو را سرزنش و مسخره نکردهاند، این خیال خام را از سرت بیرون کن که الاغ لب به سخن بگشاید، چراکه الاغ از تو حرف زدن نمیآموزد، اما تو میتوانی خاموشی و سکوت را از الاغ و دیگر چهارپایان یاد بگیری.
خری را ابلهی تعلیم میداد/ برو بر صرف کرده سـعی دایم
حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی/ در این سودا بترس از لوم لایم
نیاموزد بهائم از تو گفتار/ تـو خـاموشی بیاموز از بهائم
در همینه زمینه :