شهرام فرهنگی
روزنامه نگار
همیشه دیر، باید زود، مهمترین کارها را انجام بدهی و این، آدم را دیوانه میکند. الان دیر است، خیلی دیر، صفحهها معطل یک یادداشت ماندهاند. دیر است، دیر، زود باش، زود... دیر، زود، دیر، زود... مثل عبور سرسامآور نور خودروها از اتوبان در ساعت نمیدانم چند نیمه شب، کف دستها روی شقیقهها، انگشتها جمجمه را فشار میدهند، صدای بوق، صدای موتورسیکلتها مثل خرمگس، خرمگس؟ به گمانم خرمگس و پروانه در زبان انگلیسی، یک کلمه میشود. چیزی نیست، چیزی نیست، در این دنیا هیچچیز آنطور نیست که تو میخواهی، پس راحت باش، درون جمجمهات هیچکس نیست که خرده بگیرد، وسواسی نشو، خجالت نکش، عصبی نشو، درد نکش، غصه نخور، ... بگذار خرمگس و پروانه پشت آن دیوار استخوانی، میان رگ و خون و سلولهای اسفنجی، یکی فرض شوند.
چون تو میخواهی با پروانهای پیش بروی که درون شیشه خالی مربا گیر افتاده است. پسربچهای با شلوارک آبی، آبی؟ چرا همیشه آبی؟! زرد، اصلا زرد، پا روی چمنها گذاشته و در دستهایش شیشه خالی مربا دارد. یک دست زیر شیشه و دست دیگر روی دهانه شیشه مرباست؛ شیشه را در دستهایش تکان، تکان میدهد. گاهی شیشه مربا را میان چشمهایش و خورشید میگیرد و به پروانهای درون آن نگاه میکند. پروانه در این لحظهها به چه چیزی فکر میکند؟ میفهمد که آخر این بازی مرگ است؟ میداند تنها چند دقیقه تا پایان مانده؟ درک میکند هیچ راه گریزی نیست؟ تخیلی در اندازه باور معجزه دارد؟
بعید بهنظرمیرسد، بعید بهنظر میرسد و بیرحمانه، پاسخ تمام این پرسشها در دستهای پسربچهای با شلوارک سبز، مرگ است اما... پروانه درون شیشه مربا، با همه سرخوردگیهای فیزیکیاش، همچنان زندگیاش را میکند و تا دم دمهای مرگ، هیچ نمیفهمد زندگی مصیبت بزرگی است. همین هم که زندگی درون شیشه مربا مصیبت بزرگی است، تنها برداشت ذهن ما – من و تو – از تضاد پروانه و دستهای کودکی با شلوارک زرشکی است، وگرنه پروانهها، فقط میمیرند، بیآنکه بنشینند گوشه شیشه مربا و برای اتفاقی که در راه است غصه بخورند.
میفهمی از چه حرف میزنیم؟ چون هیچکس جز من و تو پشت این دیوار استخوانی نیست، میتوانم همه حرفهایم را بدون خجالت بزنم. همین که «پروانهای درون شیشه خالی مربا، گیر افتاده در دستهای پسربچهای با شلوارک صورتی» میتواند تصویری از خوشبختترین مردمان جهان باشد که هیچ نمیفهمند و غیراز این خوشبختی تنها نصیب نوابغی میشود که بیش از حد میفهمند و محدوده کوتاه بالزدن درون شیشه خالی مربا را خوش، سر میکنند. غیراز پروانهها و نوابغ، در آن میانهها، همه در بلاتکلیفی، در رنج کمی فهمیدن، هیچوقت نمیتوانند خوشبخت باشند و بدبختی را ببین که اکثریت مردم کره زمین را همان اهل میانهها تشکیل میدهند؛ آدمهایی مثل ما – من و تو - که نه مثل پروانهها خوشبختند و نه آنقدر زیاد میفهمند که باز خوشبخت باشند و... دیر است، دیر و زود باید نوشت.
پنج شنبه 4 مرداد 1397
کد مطلب :
24546
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/kD4Y
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved