ماجرای یک پرونده عجیب در دادسرای جنایی تهران
وقتی مقتول، قاتل را شگفتزده کرد
الهه فراهانی- روزنامهنگار
تصور کنید فردی به اتهام قتل در زندان به سر میبرد و شک ندارد بهزودی به قصاص محکوم و به دار مجازات آویخته خواهد شد، اما ناگهان به او اعلام میکنند که مقتول زنده و او اصلا قتلی مرتکب نشده است. این اتفاقی است که چند روز پیش برای فردی به نام ایرج رخ داد؛ مرد میانسالی که در چندماه گذشته تصور میکرد دوستش را در جریان درگیری به قتل رسانده و حتی به ارتکاب جنایت هم اعتراف کرده بود، اما حالا معلوم شده که دوست وی کشته نشده و زنده است.به گزارش همشهری، یکی از روزهای اردیبهشت سال گذشته بود که خانواده مرد میانسالی به نام صادق قدم در اداره پلیس گذاشتند و خبر از ناپدید شدن وی دادند. آنها میگفتند که صادق آخرین بار به همراه یکی از دوستانش به نام ایرج از خانه بیرون رفته و از آن پس به طرز عجیبی ناپدید شده است.
اقرار به جنایت
پرونده مرد ناپدیدشده روی میز قاضی، عظیم سهرابی، بازپرس شعبه نهم دادسرای جنایی تهران قرار گرفت و به دستور وی مأموران ایرج را دستگیر و برای تحقیقات به اداره آگاهی منتقل کردند. ایرج ابتدا مدعی بود که از سرنوشت دوست گمشدهاش خبر ندارد اما چون همه مدارک علیه او بود، بازداشت شد و در نهایت بعد از گذشت 7ماه اعتراف کرد که صادق را به قتل رسانده است. وی گفت: صادق بیماری روحی داشت و روز حادثه قرار بود وی را به بیمارستان اعصاب و روان ببرم. در بین راه در بیابانهای قرچک توقف کردم تا کمی مواد مصرف کنم. چون خمار بودم، اما دوستم صادق مدام غر میزد و بهانه میگرفت که زودتر برویم. اعتراض او مرا عصبی کرد، طوری که کنترلم را از دست دادم و سنگی برداشتم و چند ضربه به سر او زدم. وقتی دیدم خونآلود روی زمین افتاده و نفس نمیکشد از ترسم فرار کردم. با اعترافات این مرد مأموران راهی بیابانهای قرچک شدند و در محل حادثه سنگ خونآلودی را که ظاهرا صادق با آن به قتل رسیده بود پیدا کردند، اما از جسد خبری نبود. از طرفی با توجه به اینکه 7ماه از حادثه گذشته بود این احتمال وجود داشت که جسد مقتول طعمه حیوانات یا بهعنوان مجهولالهویه دفن شده باشد.
اتفاق عجیب
پس از اعترافات قاتل، او به زندان منتقل شد و خانواده مقتول در دادسرای جنایی تهران حاضر شدند و برای عامل جنایت درخواست قصاص کردند. درحالیکه روند رسیدگی به این پرونده ادامه داشت اتفاق عجیبی رقم خورد و معلوم شد که مقتول زنده است.
کمپ ترک اعتیاد
ماجرا از این قرار بود که چند روز قبل یکی از دوستان صادق(مقتول) برای ترک اعتیاد به کمپی در جنوب تهران رفت که بهصورت اتفاقی صادق را آنجا دید. وی با دیدن او از حال رفت و تا چند دقیقه تصور میکرد فردی که دیده مردهای است که زنده شده است. اما کمی بعد معلوم شد که فرد مورد نظر همان مردی است که در همه این ماهها تصور میشد به قتل رسیده است.
حافظهام را از دست داده بودم
صادق در همه این ماهها بهدلیل ضرباتی که به سرش خورده بود حافظهاش را از دست داده بود. او که تازه یادش آمده اردیبهشت سال گذشته چه اتفاقی برایش رخ داده است گفت: آن روز بعد از اینکه دوستم با ضربات سنگ به سرم کوبید از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم نه میدانستم چهکسی هستم و نه میدانستم آنجا چه کار میکنم.
سر و صورتم خونآلود بود اما دردی احساس نمیکردم. هرچه فکر میکردم چیزی بهخاطر نمیآوردم. حتی نمیدانم چند روز در آن بیابان بیهوش افتاده بودم.
وی ادامه داد: آن روز به سختی خودم را به کنار جاده رساندم و از مردم کمک خواستم. چند روزی در خیابانها سرگردان بودم و اگر کسی دلش به رحم میآمد به من غذا یا پول میداد که با آن مواد میخریدم. تا اینکه یک روز به پای یک رهگذر افتادم و از او خواستم کمکم کند. برایش تعریف کردم که هویت ندارم و حافظهام را از دست دادهام. به او التماس کردم که مرا به کمپ ببرد تا ترک کنم و جایی برای خواب داشته باشم. خدا فرشتهای را سر راهم قرار داده بود، چون آن فرد نیکوکار دلش به حالم سوخت و با هزینه خودش کمکم کرد و مرا به کمپ برد. فرشته نجاتم هزینه بستری شدنم را پرداخت کرد و رفت. من نیز آنجا ماندم و رفته رفته مواد را کنار گذاشتم. بعد از ترک هم مدیر کمپ از من خواست بمانم و به معتادان کمک کنم؛ از نظافت کمپ گرفته تا دارو دادن به افراد معتاد. او میدانست که حافظهام را از دست دادهام و نمیدانم خانوادهام چه کسانی هستند و کجا زندگی میکنند. تا اینکه چند روز قبل بهصورت اتفاقی یکی از دوستان قدیمیام به کمپ آمد. او با دیدن من شوکه شد اما بعد برایم توضیح داد که چه بلایی برسرم آمده است. آن روز رفته رفته هویتم را به یاد آوردم؛ اینکه اسمم چیست و خانوادهام کجا زندگی میکنند. سپس دوستم به خواهرم زنگ زد و همهچیز را برایش تعریف کرد. خواهرم وقتی وارد کمپ شد باورش نمیشد من زندهام. خانوادهام حتی مراسم سالگرد فوت مرا هم گرفته بودند و تصور میکردند به قتل رسیدهام.
بخشش
وقتی حافظه مرد میانسال برگشت او راهی دادسرای جنایی تهران شد و دوستش را که به قتل اعتراف کرده بود بخشید. مرد میانسال اگرچه از اتهام قتل عمدی تبرئه میشد اما بهخاطر ضرب وجرح باید مجازات میشد، چون شاکی خصوصی داشت. شاکی او را بخشید و متهم که در زندان کابوس چوبه دار را میدید، وقتی دید فرصت زندگی دوباره یافته، از خوشحالی به گریه افتاد. او دیروز، بعد از گذشت 20ماه از زندان آزاد شد.