محسن فرجی:
هلاک جسم به وقت گرما، زوال روح به ساعت ازدحام ماشینها و آدمیان، تنزلِ جان در هیاهوی صداهای آلوده و نامرتبط. اما اینها همه از شنبه است تا چهارشنبه، و اوراق تقویم که به پایان هفته میرسد، ورق برمیگردد؛ دستکم برای من برمیگردد. در این 2 روز، خاصه پنجشنبه، نمینشینم به حسرت و دریغ روزهایی که در هُرم جهنم تهران و سرسام صداهایش گذشت. بلند میشوم. مقصد دور نیست. کافی است کمتر از یک ساعت زمان بگذارم و از این شهر شلوغ و کلافه دورشوم؛ میرسم به بهشت لواسان، که البته آن هم به محاصره آسفالت و ماشین و سیمان درآمده است، اما هر جاده فرعیاش من را میرساند به خنکای آب، به صدای پرنده، به لمس درخت، به شنفتن عطر گلها و گیاهان خودرویی که حتی اسمشان را نمیدانم، اما با من و هر رهگذری، آشنا و رفیقاند؛ حالا روحم را میشویم در زلالی آبشار گیاهچال، در نفسنفس زدنهای رودی که در برگِ جهان جاری است (چه اسم قشنگی؛ حتی همین اسم که محلیها به آن برگِ جون میگویند، میتواند تمام هفته بعدم را سرشار کند)، دل میسپارم به چشمانداز غریب جاده کند علیا و انبوه زیبای درختانش، پا میگذارم به خیسی نوازشگر رودخانهای که از دل آهار و شکراب جاری است، دست فرو میبرم به چشمههای مهماننوازش و سنگهای رنگی برمیدارم. همه اینها هم در سکوت خوشایندی رخ میدهد که پسزمینهاش چیزی نیست جز موسیقی ملایم برگهای درختان گیلاس، آلبالو، به و گردو در باد، هنگامی که ابرهای سخاوتمند، بالای سرم، نوید بارانی در راه را میدهند و اَشکال غریبشان خیال آدم را به بازی میگیرد. دیگر چه میخواهم از زندگی، حالا که میتوانم در کمترین زمان ممکن از شهر بگریزم و درختی را در آغوش بگیرم؟ دیگر چه میخواهم وقتی که میتوانم رها و شیدا شوم در طبیعتی که گرچه از بیتدبیری مسئولان و بیفکری وندالها زخمی شده، اما هنوز نفس میکشد و بخشاینده و پذیرنده است. و غریب آنکه این موهبت، این ایثار زمین، تنها خاص پایتخت نیست و هر شهری در جوارش از آن بهرهها دارد. چرا راه دور برویم؟ همین کرج، در مجاورت منطقه کردان و ورده است که به گمان من اشتباهی جغرافیایی رخ داده و چنین طبیعت شگفتآوری باید در شمال کشور باشد، نه اینجا. اما همین جاست، با آن طوفان رنگرنگ درختانش در پاییز و سبزی بهتانگیزش در بهار و تابستان و حتی سفیدی سرد پاکیزهاش در فصل سرما که جان را گرما و شور میبخشد. دورتر نمیروم و این مختصر را به درازا نمیکشم، اما هر کسی میداند که در جوار شهر مادریاش، این نعمات بیبدیل خداوند فراواناند. تنها کافی است که همتی بدرقه راه کند و از شهرش بیرون بزند؛ آن وقت، آخر هفته مساوی با ملال و کسالت نیست و برابر است با حال خوش. بههمین سادگی، به همین در دسترسی.
به زیارت آبشار، برای شستوشوی روح
در همینه زمینه :