اگر میخندیدی و ترس از خدا داشتی بهتر بود!
مرد عابدی به عبادت بسیار میان مردمان شهر خود شهره بود و به این صفت بر همگان فخر میفروخت و مباهات میکرد. سالها از پی هم میگذشت و هرقدر زمان به جلو میرفت، مرد عابد بیش از پیش از صفت خود نزد مردمان خوشش میآمد و به غرور و خودبزرگبینی خود میافزود.
روزی مرد عالمی از مرد عابد پرسید: « عبادت تو چگونه است؟»
مرد عابد لبخند تمسخرآمیزی کرد و بعد با غرور و خودخواهی گفت: «شما از چه روی از مثل منی که به عبادت بسیار مشهورم از عبادتش میپرسی که سالهاست همگان دیدهاند عبادت میکنم.»
مرد عالم پرسید: «گریه تو چگونه است؟»
مرد عابد پاسخ داد: «آنقدر میگریم که اشکم جاری میشود.»
مرد عالم گفت: «اگر میخندیدی و ترس از خدا داشتی، از گریهای که به آن مغرور هستی، برایت بهتر بود.»
منبع: کتاب «سفینه البحار» شیخعباس قمی، جلد ۲
در همینه زمینه :