• چهار شنبه 12 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 1 رجب 1446
  • 2025 Jan 01
دو شنبه 10 دی 1403
کد مطلب : 244667
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/MjkKP
+
-

آیا بهتر از طعام سلطنتی هم یافت می‌شود؟!

حکایت روزگار
آیا بهتر از طعام سلطنتی هم یافت می‌شود؟!

هنگامی که حجاج بن یوسف، حاکم اموی حجاز در مسافرت خود به سرزمین یمن در راه خیمه زده بود، جوان چوپانی را در هوای گرم دید که سرش را زیر شکم گوسفندی قرار داده تا قدری از حرارت و گرمای آفتاب، دور بماند. حجاج با دیدن این منظره، متأثر شد و به غلامانش دستور داد جوان را به خیمه بیاورند.
غلامان نزد جوان رفتند و او را احضار کردند. او گفت با امیر کاری ندارد! هر چه غلامان اصرار کردند، جوان نپذیرفت، تا اینکه عاقبت او را به زور نزد حجاج بردند.
حجاج با دیدن او گفت: «تو را در این هوای گرم دیدم و ناراحت شدم؛ بیا زیر سایه و در خیمه ما قدری استراحت کن.»
جوان پاسخ داد: «من مأمور حفظ گوسفندان هستم و نمی‌توانم در اینجا بمانم.»
حجاج گفت: «پس بنشین غذایی بخور و بعد اگر می‌خواهی برو.»
چوپان در جواب گفت: «غذا هم نمی‌توانم بخورم، زیرا جای دیگری وعده دارم.»
حجاج پرسید: «جای دیگر؟ مگر بهتر از اینجا هم جایی هست؟»
چوپان پاسخ داد: «آری».
حجاج این بار با تکبر و غرور سؤال کرد: «آیا بهتر از طعام سلطنتی هم یافت می‌شود؟»
چوپان گفت: «بلی، بهتر از آن هم هست.»
حجاج که سخت آشفته‌خاطر شده بود، صدایش را بلند کرد و گفت: «مگر کجا می‌خواهی بروی؟»
چوپان پاسخ داد: «من امروز مهمان خداوند جهانیان هستم. روزه‌دار مهمان خداوند است.»
چوپان با این سخن حجاج را بهت‌زده و ساکت کرد و حجاج که سخت در برابر سخنان او درمانده شده بود، مأیوسانه به چوپان گفت: «بسیار خب، اگر می‌توانی امروز نزد ما بمان و روزه‌ات را افطار کن و فردا به سراغ کار خود برو.»
چوپان خیلی سریع پاسخ حجاج را داد: «می پذیرم، به شرطی که سندی بنویسی و زنده بودن من را در روز بعد امضا کنی.»
حجاج که دید از این راه حرفش به جایی نمی‌رسد، باز هم به ژست همیشگی و مغرورانه خود برگشت و با خودخواهی و تکبر گفت: «این حرف‌ها را کنار بگذار، چنین خوراک پاک و لذیذی که در آشپزخانه سلطنتی من طبخ می‌شود، هیچ جای دیگری یافت نمی‌شود. چرا این‌قدر نادانی و از روزی خود چشم می‌پوشی؟»
چوپان با یک سخن دیگر حجاج را مغلوب کرد و گفت: «ای حجاج، آیا تو این غذاها را پاک گردانیده و لذیذ قرار داده‌ای؟»
حجاج به فکر فرو رفت و سکوت کرد و چوپان از خیمه او بیرون رفت.

منبع: کتاب «آدابی از قرآن»
آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب



 

این خبر را به اشتراک بگذارید