در رثای فیلسوف کف خیابان
رضا نساجی | پژوهشگر اجتماعی:
محمـدعـلی مرادی (زادة 1338 در محله خواجوی اصفهان، درگذشته به 31تیر 1397در تهران)، پژوهشگر مستقل فلسفه و علوم اجتماعی در پی بروز لختههای خونی در دستگاه گوارش و تنفس در بیمارستان طالقانی درگذشت. او که در خانوادهای با خاستگاه کارگری اما فرهنگی به دنیا آمده بود، در عین فعالیتهای اجتماعی و سیاسی در گروههای مذهبی همچون گروه «مالک اشتر» اصفهان که عقاید رادیکالی داشتند، به سینما و فوتبال و... هم که مورد پسند مذهبیون نبود، علاقه داشت و در نوجوانی و جوانی در تیم فوتبال ذوبآهن بازی میکرد. زمانی که در رشته مهندسی صنایع دانشگاه شریف پذیرفته شد، در مواجهه با جو غالب سیاسی و با انصراف از دانشگاه به سربازی رفت تا بهعنوان سربازمعلم در روستاها خدمت کند؛ ایدهای که متأثر از فعالیتهای معلمانی چون صمد بهرنگی، علیاشرف درویشیان و جلال آلاحمد در روستاها بود.
علی مرادی در سال 1368 به آلمان رفت و با هدف مطالعه جدی فلسفه، تحصیلات دوباره خود را از دبیرستان شبانه در رشته علوم انسانی آغاز کرد. سپس وارد دانشگاه فرای برلین شد تا علاوه بر رشته اصلی فلسفه، رشتههای جنبی جامعهشناسی و اسلامشناسی بخواند. پس از اخذ لیسانس در 3 رشته اصلی، جنبی و فوقلیسانس در جامعهشناسی و فلسفه (با نگارش تزی درباره مفهوم «مفهوم» در سنجش خرد ناب کانت)، وارد دوره دکتری فلسفه در دانشکده علوم روحی و تربیتی دانشگاه فنی برلین شد.
پس از فارغالتحصیلی با نگارش رسالهای درباره آگاهی و خودآگاهی نزد فیشته آغازین (۱۷۷۴)، به ایران بازگشت و بهعنوان عضو هیأت علمی، بهمدت یک دهه کارگاههای آزاد خود را برگزار کرد. او که خود را «فیلسوف کف خیابان» میدانست، در سالهای بازگشت به ایران در حاشیه دانشگاه فعالیت کرد، در متن جامعه میان حلقهای از شاگردان خود در محلات پایینشهر زیست و هرگز وارد مناسبات رسمی نشد، همچنان که بهمدت 2 دهه زندگی در آلمان از پذیرش تابعیت آلمانی خودداری کرده و در حاشیه آن جامعه مانده بود، درحالیکه علاوه بر محافل علمی و فرهنگی همچون یک مبارز تمامعیار اجتماعی به نهادهای دانشجویی و حزبی آلمانی رفتوآمد داشت.
بر این اساس بود که برای اجرایی کردن ایده پرورش نیروهای نخبه برای ایران، خوانش متنهای کلاسیک فلسفی را در دستور کار قرار داد؛ بدین معنا که 6 متن اصلی فلسفه شامل نقدهای اول تا سوم کانت («سنجش خرد ناب»، «سنجش خرد عملی» و «سنجش نیروی داوری»)، 2 کتاب هگل («پدیدهشناسی روح» و «دانش منطق») و یک کتاب هایدگر («هستی و زمان») را برای شکلگیری ذهن فلسفی در دانشجویان عموم رشتهها ضروری میدانست تا بتوانند با ذهنی ژرف به سراغ دیگر منابع علوم انسانی و اجتماعی و حتی هنر و مهندسی بروند.
با همین ذهنیت فلسفی و دانش دایرهالمعارفی بود که کارگاههای تخصصی دیگری همچون «خوانش متون کلاسیک روشنگری» (17کتاب برجسته فلسفی، ریاضی و علوم طبیعی دوران روشنگری)، «شرایط حصول علم» (موضوعی که پروژه اصلی خود برای ایران میدانست و دریغ که فرصت تکمیل آن را بهصورت کتابی مدون نیافت)، «جامعهشناسی تاریخی و انسانشناسی تاریخی»، «تئوریهای معماری»، «فلسفه و فرمهای نوشتن» و پژوهشهای متعدد و متنوعی در حوزه فلسفه، انسانشناسی و علم فرهنگ را به انجام رساند که از آن جمله، مجموعه آثار زیر با ویراستاری یا دستیاری این شاگرد کوچک ایشان در دست انتشار هستند:
تفکر در تنگنا: جستارهایی در علوم فرهنگی (انتشارات نقد فرهنگ، زیر چاپ)
پدیدهشناسی زایندهرود: اتمسفر زایندهرود به مثابه میراث فرهنگی (پژوهشگاه میراث فرهنگی زیر چاپ)
سنجشهای بیسرانجام: نقدهایی به آرا و آثار اصحاب علوم انسانی در ایران (نشر نی، در دست انتشار)
مبانی فلسفی علم فرهنگ (انتشارات علمی و فرهنگی، در دست ویراست)
خرد و باغ ایرانی و هفت مقاله دیگر در علوم فرهنگی (در دست ویراست)
در کرانه دانشگاه: نقدهایی به وضعیت نهاد دانشگاه و دانش در ایران(در دست تدوین)
همچنین با کمک دیگر شاگردان ایشان در رشتههای مختلف همچون معماری، جامعه شناسی و فلسفه دستاندرکار تدوین دیگر آثار مکتوب و شفاهی بهجا مانده از کارگاههای متعدد ایشان هستیم، با این افسوس که او دیگر در میان ما نیست تا حاصل کار خود را به چشم ببیند.
محمدعلی مرادی و نسبتش با واقعیت
محمد سالاری / پژوهشگر اجتماعی: دوستی من با محمدعلی مرادی، به بیش از 40سال افزون است. زمانهای درازی را با هم بهسر بردیم. اما روزهای پایانی عمر او، به یادماندنیترین لحظههاست چرا که بعد از آن، زمان برای او ایستاد و چهرهاش در قاب تصویری ثابت و ماندگار باقی ماند. روزهای پایانی پیش از بروز بیماریاش، ناچار از نوشتن چندین مقاله شدهبود. در همان حال کلاسهای تدریس فلسفیاش، در فضایی که خود او میگفت «آکادمی در سایه» پروپیمان و بیوقفه ادامه داشت. بیخوابی، آوارگی، اختلال تنفسی و سرفههای پیدرپی ناشی از نارسایی قلبی، آخرین توان جسمیاش را از او ستاند تا سرانجام پیکرش به زانو درآمد، اما ذهنش، هرگز و تا آخرین لحظه، متفکرانه بهخود و جهان میاندیشید.
در نخستین ملاقاتم با او در بخش مراقبتهای ویژه، در چند ثانیهای که فرصت داشت، گفت: اینجا غیرواقعی است و بدنم به بنبست رسیده و راهحلی برای آن نیست. من در اینجا روی تنها چیزی که میتوانم مالکیت داشته باشم، یعنی بدنم، تسلطی ندارم. وقتی که به اتاق ایزوله منتقل شد و امکان ملاقات بیشتری فراهم شد، چند ساعتی در شرایط «کمدردی» بهسر برد. «کمدردی» از آن رو که آستانههای تحمل دردش برای اطرافیان و آنانی که با او درگیر بودند، ناشناخته بود. شاید که در همان لحظهها نیز درد تحملناپذیری را در مقیاس انسانهای معمولی تحمل میکرد. اما در لحظهای خاص، که تا پایان عمرش چند ساعتی باقینماندهبود، به ناگهان از آستانه خود نیز گذر کرد؛ دردی جانکاه، که عرق سرد را بر بدنش نشاند و چهرهاش را به رنگی کاملا تیره درآورد. از او پرسیدم چه شد؟ و در همان حال، زیر ماسک اکسیژن، با صدایی بریده از شدت درد گفت: «آن شرایط واقعی نبود. این شرایط واقعی است». صرفنظر از چند جمله دیگری که با پزشکان خود رد و بدل کرد و گویای درک و شناخت تمام عیار شرایط خود بود، شاید این جمله، آخرین جملههای او بود. برای کسی چون من، که سالها با او زیستهام، درک شدنی است که آخرین سخنان اندیشمندی چون او تا چه حد با اهمیت هستند.
واقعیت، از نظر او، همواره بهسان صخرههایی تصور میشدند که انسانها در مسیر سرنوشت تراژیک خود، ناچار از برخورد با آن هستند. «صخرههای واقعیت»، عبارتی بود که همچون تکیه کلامی دائمی به دوستان و شاگردان خود گوشزد میکرد. «بار اولش نبود»، او در طول زندگی خود، بارها با صخرههای واقعیت مواجه شده بود، از این رو، این صخره پایانی، هراسی در دلش نیفکند. او بسیار شجاعانه با سرنوشت خود روبهرو شد. اما پیامی که در دل این جمله پایانی نهفتهاست، همانی است که در درسگفتارهای خود بر آن تأکید داشت: انسان ایرانی نیز سرانجام باید نسبت به سرنوشت تراژیک خود آگاه شود، درد را بپذیرد، از بخش مراقبتهای ویژه و اتاق ایزوله خارج شود، لولهها و ابزارهای تزریقی را از بدن خود خارج کند. «واقعیت» را بپذیرد، آن را بهعنوان واقعیترین و عادیترین شرایط «بفهمد» و «بفلسفد». و این، تنها راه برونرفت انسان ایرانی از شرایطی است که بهگفته او «فلاکتبار» است.
محمدعلی مرادی اکنون در آرامش است. همان آرامش توهمی که تنها، مردگان آن را تجربه میکنند. او اکنون هیچ درد و رنجی را احساس نمیکند. بدرود علی جان.