تهران در قاب ۱۲دروازه؛ داستان حصارهای فراموششده
لیلا باقری
اگر امروز صبح از میدان انقلاب رد شده باشید، شاید تصور اینکه دقیقا روی مرز شمالی تهران قدیم ایستادهاید، برایتان عجیب باشد. خیابان انقلاب امروزی، همان جایی بود که حصار تهران به پایان میرسید و از آنجا به بعد بیابانها و باغهای اطراف شهر شروع میشدند. اما بیایید چند قرن به عقب برگردیم، به زمانی که تهران نه یک کلانشهر شلوغ، بلکه شهری کوچک و محصور با ۱۲دروازه بود؛ دروازههایی که هرکدام داستانی در دل خود دارند.
اما چه شد که این شهر کوچک با ۱۲دروازه به چنین کلانشهری تبدیل شد؟ ماجرا به زمان ناصرالدین شاه بازمیگردد؛ زمانی که تهران دیگر نمیتوانست در حصار طهماسبی باقی بماند. جمعیت زیادشده بود و کوچههای تنگ و شلوغ، کفاف رفتوآمد مردم را نمیداد. شاه دستور داد مهندس موسیو بُهلِر و گروهی از معماران ایرانی و فرانسوی نقشهای جدید برای شهر تهیه کنند؛ نقشهای که تهران را چندین برابر بزرگتر میکرد.
این پروژه در مراسمی باشکوه در حدود یک قرنونیم پیش آغاز شد. ناصرالدین شاه در حضور رجال، درباریان، بازرگانان و سفرای کشورهای خارجی کلنگ نقرهای خودش را به زمین کوبید و همان لحظه کندن خندقهای جدید و ساخت حصار ناصری، یعنی محدوده جدید شهربه جای حصار طهماسبی شروع شد.
براساس نقشه جدید، تهران قدیم از 4 جهت جغرافیایی چنین مرزبندی شد:
شمال: خیابان انقلاب فعلی از پیچ شمیران تا کمی بعد از چهارراه کالج.
جنوب: خیابان شوش از میدان راهآهن تا میدان شوش.
شرق: خیابان شهباز (۱۷شهریور امروزی)، از میدان شهدا تا کمی پایینتر از میدان خراسان.
غرب: خیابان کارگر از میدان حر تا حوالی میدان راهآهن.
در این محدوده، ۱۲دروازه ورودی قرار داشت که نامهایشان هنوز هم در حافظه شهر باقی مانده است: دروازههای شمیران، خراسان، دولاب، دوشانتپه، باغشاه، قزوین، گمرک، دولت، یوسفآباد، حضرت عبدالعظیم(ع)،
دروازه غار و خانیآباد. هرکدام از این دروازهها با کاشیکاریهای زیبا و نقوش خاص ساخته شدند، تا هم عملکرد دفاعی داشته باشند و هم شکوه تهران را به رخ بکشند. اما امروز از این دروازهها چیزی جز خاطرهای در نام خیابانها باقی نمانده است، مانند نام ایستگاه مترو یا برخی محلهها و خیابانها. آیا وقتی از خیابانهای شمیران، خراسان یا قزوین عبور میکنید به این فکر کردهاید که چرا این نامها هنوز زندهاند؟ راز در همین دروازههاست.
نکته جالب همین است؛ دروازههای تهران با وجود نابودی فیزیکی، همچنان زندهاند؛ نه در آجرها و کاشیها، بلکه در نامهایی که روی نقشه شهر حک شدهاند و روزانه بارها شنیده میشوند. هر نام، یادآور بخشی از تاریخ شهری است که زمانی کوچک و محصور بود، اما امروز در میان دود و شلوغی، داستانهایش را برای ما زمزمه میکند.