فاطمه پاره تن من است
«فاطمه، فاطمه است» این گویاترین عبارتی است که میتوان برای توصیف یک فرا قهرمان زن بهکار برد؛ در عین حال مبهم است؛ چرا که فاطمه بودن یک خاصیت منحصر به فرد است. اما وقتی این خاصیت شناسانده شود، روح تمام زنان و مادران رنگی دیگر میگیرد. رنگ انسانیت، حق جویی، مهر و همه خوبیهایی که میتوان در وجود اشرف مخلوفات الهی یافت.
اکنون یک دختر، ملاک ارزشهای پدر و وارث همه مفاخر خانواده میشود و ادامه سلسله تیره و تباری بزرگ، سلسلهای که از آدم آغاز میشود و بر همه راهبران آزادی و بیداری تاریخ انسان گذر میکند و به ابراهیم بزرگ میرسد و موسی و عیسی را بهخود میپیوندد و به محمد میرسد و آخرین حلقه این «زنجیر عدل الهی» زنجیر راستین حقیقت «فاطمه» است.
فاطمه وارث همه مفاخر خاندانش، وارث اشرافیت نوینی که نه از خاک و خون و پول که پدیده وحی است؛ آفریده ایمان و جهاد و انقلاب و اندیشه و انسانیت و... بافت زیبایی از همه ارزشهای متعالی روح. محمد، نه به عبدالمطلب و عبدالمناف، قریش و عرب که به تاریخ بشریت پیوند خورده و وارث ابراهیم است و نوح و موسی و عیسی و فاطمه تنها وارث او....
خانه فاطمه و خانه محمد کنار هم است. فاطمه تنها کسی است که با همسرش علی در مسجد پیامبر، با او هم خانهاند؛ این دو خانه را یک خلوت 2متری از هم جدا میکند و 2پنجره روبهروی هم، خانه محمد و فاطمه را به هم باز میکند. هر صبح پدر دریچه را میگشاید و به دختر کوچکش سلام میدهد؛ هرگاه به سفر میرود، در خانه فاطمه را میزند و از او خداحافظی میکند. فاطمه آخرین کسی است که با او وداع میکند و هر گاه از سفر بازمیگردد، فاطمه نخستین کسی است که به سراغش میرود، در خانه فاطمه را میزند و حال او را میپرسد.
الله از خشنودیت خشنود میشود و از خشمت به خشم میآید. خشنودی فاطمه خشنودی من است، خشم او خشم من، هرکه دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست دارد و هرکه فاطمه را خشنود سازد مرا خشنود ساخته است و هرکه فاطمه را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است. فاطمه پارهای از تن من است؛ هرکه او را بیازارد مرا آزرده است و هرکه مرا بیازارد خدا را آزرده است...
بخشی از کتاب «فاطمه، فاطمه است» اثر دکتر علی شریعتی