مجید مهرابی
غذا را باید با اسمش چشید؛ یعنی قبل از اینکه غذایی پخته شود، اسمش باید با اشتهای آدم بازی کند. اصلا بهنظرم اسم غذا، مقدم بر طعمش است؛ یا اگر نه؛ نباید شأنی کمتر از آن هم داشته باشد.غذای بامسما هر بنی بشری را با سفره آشتی میدهد، خوش طعمی و قیافه در اولویتهای بعدی قرار میگیرند؛ برای همین فکر میکنم پدر و مادرهای ما همان اندازه که روی اسم بچههایشان حساس بودند، در انتخاب اسم غذاهایشان هم وسواس عجیبی به خرج دادهاند، مثلا همین «باقلا قاتق»؛ تلفظش طوری لبها را غنچه میکند که انگار میل داری غذا را ببوسی، روی تخم چشمهایت بگذاری و بعد با عطوفت تمام قاشق و بشقاب و دهان را به همزیستی مسالمتآمیز برسانی. یا آن کسی که «دیزی» را جای آبگوشت جا انداخت، حتما فکر کرده بود که آبگوشت به تنهایی حق مطلب را درباره گوشتی که داخل دیگ سنگی تن نرم کرده است ادا نمیکند، لفظی باید باشد که از لذت، نیش را تا بناگوش باز کند برای همین صدا کردهاند دیزی. غذاهای مجردی اما در هیچ کدام از این معادلات نمیگنجند، نه اسمی دارند، نه رسمی و نه اغلب طعم لذیذی که بشود حداقل به همان یک مورد بالید. فقط حجم دارند و ملغمهای هستند از همهچیز.
اواخر که از پزهای معمول دانشجویی فارغ شده بودیم به فرمولی برای غذا رسیدیم که کاربردش فقط برای فرار از فکرکردن به غذا بود. فرمول، هیچ دستور پختی تجویز نمیکرد. تنها دستور این بود که «قادر»- بعدها دکتری جامعهشناسی گرفت- ماهیتابه را ول میکرد روی شعله، روغن را شره میداد کف ماهیتابه و از سیبزمینی و تخممرغ و تن ماهی و گوجه و پیاز و احتمالا رب یا سویا خرمن میکرد وسط ماهیتابه. گاهی حتی تن ماهی را با کنسرو لوبیا قاطی میکرد، ترمهای بهاره حتی فلفل دلمه هم به این ترکیب اضافه میشد؛ به غیراز نمک، از خانواده ادویهجات، زردچوبه که محبوبترین ادویه دوران مجردی است، در معجون مورد نظر جایگاه تزیین نهایی را داشت. اما به ترکیب مورد نظر، گاهی فلفل سیاه هم اضافه میشد؛ سفت و حجیم و بیقواره؛ میشد با آن 8ساعت کلاس را پشت سرگذاشت، 2بار فوتبال 90دقیقهای بازی کرد و هیچ حسی از گرسنگی پیدا نکرد. تنها مشکل این بود که اسمی برای این معجون وجود نداشت؛ یعنی نمیدانستیم چی پختیم؟ یا نمیدانستیم به بقیه بگوییم چی خوردیم! تا اینکه «کمال» مشکل را حل کرد. کمال برخلاف روح لطیف و قیافه خندانش معلوم نبود این حجم از علاقه به ورزشهای رزمی را از کجا آورده است. کمال سرظهر پنجشنبه روزی از راه رسیده بود و توضیح میداد که در کلاس «جیت کان دو» ثبت نام کرده است. تحتتأثیر جو باشگاهش، مقابل ما گارد میگرفت و توضیح میداد که جیت کان دو، یک رشته رزمی است که توسط «بروس لی» پایهگذاری شده است؛ الگویی برای هنرهای رزمی ترکیبی است و بسیاری از حرکات سایر هنرهای رزمی هم به آن افزوده شده است. در آن از همهچیز هست، بدن را سفت میکند و انعطاف را بالا میبرد. یادم نیست کدامیک از بچهها بود که گفت تنها فرقش با غذای قادر این است که آن سفت است و این انعطاف دارد وگرنه عین غذای ما از همهچیز داخلش پیدا میشود. انتظار داشتیم کمال یکی از فنون جیت کان دو را روی این دوست ما اجرا کند، اما ساکت شد و تا روزی که دانشگاه را نیمهکاره ول کرد و رفت، هیچ وقت از ورزشهای رزمی صحبت نکرد، در عوض ما صاحب یک اسم ویژه برای غذای ویژه مجردی شده بودیم؛ ظهرهای پنجشنبه جیت کان دو میزدیم و خدا رو شکر میکردیم.
فرمول بینام غذاهای مجردی
در همینه زمینه :