وقتی گرگ در باستیون بچهها را دنبال میکرد
نام: گانیه و قایمباشک
موقعیت: محله حسنآباد
***
محل بازی بچههای حسنآباد تا همین 6یا 7دهه قبل خیابان باستیون اطراف فروشگاه ارتش(اتکا فعلی) بود چون این خیابان عرض بسیار زیادی داشت بچهها برای بازی به آنجا میرفتند و در این خیابان فوتبال، گرگم به هوا، گانیه، والیبال و... بازی یا بادبادک هوا میکردند. محل تفریح و سرگرمی بزرگترها هم اطراف حسنآباد، توپخانه و لالهزار بود.
بهگفته عباس حسینی از ساکنان قدیمی محله و تهرانپژوه بازی گانیه میان پسران محله حسنآباد طرفداران بسیار و خاص خودش را داشت. او درباره بازی گانیه توضیح میدهد: «در این بازی نخست حدود زمین بازی را با پودرگچ یا زغال مشخص میکردیم. دو بازیکن بهعنوان سرگروه تعیین میشدند و بعد نوبت تقسیم بازیکنان به دو تیم با یار مساوی بود و داستان آخر هم ماجرای پر سر و صدای یارکشی. سپس شیر یا خط میانداختیم و یک گروه داخل زمین بازی میرفتند و گروه دیگر در بیرون زمین بهعنوان مهاجم. اعضای تیم مهاجم در سراسر زمین بازی پراکنده میشدند. اعضای تیم دیگر بهصورت تکنفری با حالت لِیلِی به زمین بازی میآمدند و سعی میکردند یار رقیب را با دست بزنند. اگر پایشان خسته میشد و آن را زمین میگذاشتند، میسوختند و از بازی حذف میشدند. خیلی وقتها هیجان بازی به حدی میرسید که اصلاً متوجه نمیشدیم پایمان از زمین بازی خارج شده، به همینخاطر الکی از دور بازی حذف میشدیم. تا آخرین نفر بازی ادامه پیدا میکرد و در نهایت دوباره جای تیمها عوض میشد و تیم دیگر وسط زمین میآمد.»
او اعتقاد دارد پشت هر بازی قدیمی هدف و دلیلی برای انجامش وجود داشته است. حسینی هدف بازی گانیه را اینطور نقل میکند: «حفظ تعادل، تقویت عضلات پا، ایجاد هماهنگی بین دست و پا و چشمها، ایجاد روحیه فداکاری و... ازجمله نکات مؤثر و مفید این بازی برای بازیکنان حساب میشد. با یک تیر چند نشان میزدند هم بازی و هم ورزش. در کنار این بازیها قایم باشک هم خیلی رواج داشت، ابتدا با خواندن شعر کودکانه ده بیست سی چهل و یا هر کی تک بیاره، گرگ را انتخاب میکردند. چشمهایشان را میبستند و با صدای بلند تا 10یا 20میشمردند و در این فاصله بقیه در گوشه و کنار خیابان قایم میشدند. بعد گرگ چشمهایش را باز کرده و دنبالشان میگشت و با پیداکردن آنها، اسم و جایی را که قایم شده با صدای بلند میگفت و فردی که گرگ دیده بود باید زودتر از او به جایی که گرگ چشم گذاشته بود، میرسید و با گفتن «سُک سُک» برنده میشد و گرگ دوباره باید چشم میگذاشت، اما اگر نمیرسید، او این بار گرگ میشد و باید دیگران را پیدا میکرد.»