• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
پنج شنبه 26 مهر 1403
کد مطلب : 237843
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/0gQW7
+
-

دادزن!

سیدسروش طباطبایی‌پور

معلم‌ها سر کلاس خیلی حرف می‌زنند و روزنامه‌نگارهادر روزنامه قلم و حالا ترکیبش، همین می‌شود که می‌خوانید. اینها برگی از یادداشت‌های روزانه یک معلم ساده است و یک روزنامه‌نگار خط‌خطی.

در کلاس درس به داستان ضحاک رسیدیم؛ آنجا که کاوه آهنگر، مردمان را در بازار جمع کرد و با فریادهای پر از خشمش، آنان را بر ضحاک و ضحاکیان شوراند و به داد و عدالت و ظلم‌ستیزی دعوت کرد. آرتین، شعر را خواند که: «... جهان را سراسر سوی داد خواند» و قرار شد «داد» را معنا کند. برداشت او به‌جای مفهوم عدالت، به اشتباه، داد و فریاد بود. درست در همان زمان، جلوی شیشه‌های سرتاسری کلاس به‌سوی کوچه، وانتی خرید ضایعات داد زد: «آهن‌آلات، آهن‌ضایعات، آبگرمکن...»
خنده‌ بچه‌ها شیرین بود. بعد از سکوت نسبی گفتم: «بچه‌ها! اصلا شغلی به اسم دادزن داریم. جناب وانتی، یک دادزن استخدام می‌کنه تا هی فریاد بزنه...» که آرتین دست بلند کرد و گفت: «البته آقا.... دیگه این شغل ور‌افتاده؛ وانتی صدای خودش رو روی گوشی ضبط می‌کنه و...» و احسان ادامه داد: «آقا... پدربزرگ من میدون حُر، حصیربافی داشت... این شغل هم دیگه کساد شده» و توی همهمه بچه‌ها، صدای سعید هم می‌آمد که می‌گفت پدر من، تا چندسال پیش، تولیدکننده کاست ضبط‌صوت بود و حالا....
گفتم: «دوستان! فرق دوره نوجوونی من با شما در اینه که مشاغل در زمان ما معلوم بود و ما برای رسیدن به اون‌ها، فقط باید تلاش می‌کردیم و از طریق دانشگاه یا راه‌های دیگه، به اون‌ها دست پیدا می‌کردیم اما در عصر جدید، ماجرا کاملا متفاوته؛ یعنی معلوم نیست تا 4سال دیگه چه مشاغلی وجود داره...» که آرتین گفت: «به‌خشکی شانس! تا به ما رسید، زندگی...» و بقیه حرفش را خورد. سعید گفت: «آقا... عموی من اوضاع خوبی داشت، صاحب یه دفتر تاکسی‌سرویس درون‌شهری بود، اما حالا تو دفترش، پرنده هم پر نمی‌زنه! تاکسی‌های اینترنتی، کاسبیش رو کساد کردن.» و دوباره آرتین گفت: «خب... پرنده‌فروشی بزنه!» که باز خنده‌ها شیرین بود! آقای وانتی، خیال نداشت جابه‌جا شود و همانطور پشت سر هم داد می‌زد. سعید گفت: «آقا کاوه چه کاره بود؟» دوباره آرتین خودش را لوس کرد و گفت: «دادزن» که دوباره، خنده‌ها، شیرین شد! گفتم: «ای بابا! هر گردی که گردو نیست، اون داد، یعنی عدل و داد...» که دوباره سعید گفت: «یعنی کاوه، کارش دادگری بود، عدالت‌خواهی؟» که دوباره آرتین گفت: «آقا! شغل دادگری هم ور‌می‌افته؟» که زنگ خورد و بچه‌ها عین فنر، از جایشان جهیدند و خنده‌ها شیرین شد و وانتی، دوباره داد زد و کلاس، خالی شد و من ماندم و داد و هوار توی راهرو بچه‌ها و فکر‌کردن به پاسخ این سؤال اساسی؟



 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
دادزن!